مهین بنیطالبی یکی از نویسندگان شهرکردی در گفتوگو با
جهانبین نیوز؛ اظهار کرد: دبیر ادبیات هستم و به دلیل علاقهای که به این رشته داشتم حتی بعد از بازنشستگی به تدریس در این زمینه ادامه دادم، اگر باز هم به زمانی که این رشته را در دانشگاه انتخاب کردم برگردم در رشته ادبیات فعالیت خواهم کرد، علی رغم اینکه رشته من در دبیرستان تجربی است و در آن موفق هم بودم اما به ادبیات ارادت بهخصوصی دارم.
وی افزود: سه پسر و یک دختر دارم که پسر بزرگم برد تخصصی فیزیوتراپی دانشگاه میشیگان آمریکا را دارد، پسر دومم دکترای معماری دارد و در دانشگاه سمنان مشغول تدریس است، دخترم با مدرک دکترای فلسفه غرب در حال تدریس در یک مجتمع دانشگاهی و دبیرستانی و دانشگاه تربیت مدرس است، پسرم سومم دکترای آی تی از دانشگاه آلبرتای کانادا دارد و همانجا مشغول به کار است.
این بانوی نویسنده شهرکردی ادامه داد: برادرم حمید بنیطالبی که بسیار باهوش و از نظر ریاضیات برگزیده بود، در اوایل جنگ و در چهارده سالگی در تنگه حاجی عمران به شهادت رسید، زمانی که همه در جبهه حضور داشتند و درحال ادای دین خود به کشورشان بودند و عراقیها نیز آمده بودند او هم بر خود لازم دانست که در جبهه حضور داشته باشد و در این راه شهادت یعنی بهترین هدیه خدا نصیبش شد.
بنی طالبی افزود: برادرم تا زمانی که قرار بود اعزام شود در مورد این موضوع با کسی حرفی نزد و ما را در عمل انجام شده قرار داد، در مدتی که در جبهه حضور داشت مادرم بسیار بیقراری میکرد، شاید یکی از علل آن این بود که ما پدر نداشتیم و مادرم ما را یتیم بزرگ کرده بود، اما در نهایت برادرم را به خدا سپردیم و بیش از یک سال در جبهه برای دفاع از کشورش جنگید.
وی خاطرنشان کرد: در سال 62 درحالی که حمید برای شناسایی رفته بود به شهادت رسید و زمانی که جنازهاش را دیدم هیچ آسیبی ندیده بود، فقط جای یک گلوله که در سینهاش نشسته بود روی بدنش به چشم میخورد، من صورتش را وقتی برای آخرین بار دیدمش همیشه به خاطر دارم و هر موقع بر سر قبرش حاضر میشوم آن صورت زیبا در ذهنم است.
بنی طالبی با بیان اینکه پدرم کشاورزی بود و ما بچه پولدار نبودیم خصوصا زمانی که پدرم را از دست دادیم، گفت: مادرم برای بزرگ کردن ما زحمات بسیاری کشید و برای خرید لوازم ما قالی میبافت، اما یک مزرعه پدری داشتیم که برادرانم بعدها در آن مشغول به کار شده و مخارج زندگیمان را تامین کردند.
وی بیان داشت: ما در زندگی سختیهای بسیاری را متحمل شدیم و حتی یک بار هم برای رفتن به مدرسه، با ماشین نرفتیم این درحالی بود که خانه ما با مدرسه فاصله داشت و آن زمان برف بسیاری هم در شهرکرد میبارید و از زمانی که به مدرسه میرسیدیم تا زمانی که گرم شویم بیش از یک ساعت زمان لازم بود.
این بانوی نویسنده در شهرکرد خاطرنشان کرد: وقتی که کودک بودم و سن زیادی نداشتم با رفتار یکی از معلمانمان به مطالعه علاقمند شدم و آن این بود که وی مرا تشویق کلامی کرده و بهعنوان مسئول کتابخانه مدرسه معرفی کرد؛ همین کار موجب شد من با این خاطره خوب بیشتر و بیشتر به سمت خواندن کتاب پیش روم.
وی اضافه کرد: یکی دیگر از دلایل موفقیتم این حرف پدرم بود که همیشه توصیه میکرد موارد مهم را یادداشت کنم و این یادداشت کردن و آن تشویق شروعی شد برای علاقه من به کتابخوانی و کتابنویسی.
این نویسنده شهرکردی عنوان داشت: در طول مدت خدمتم و بدون آنکه بدانم نوشتههایم ارزشی دارد مطالبی را برای خودم یادداشت میکردم مدتی بعد تصمیم گرفتم نوشتههایم را گردآوری کنم و یک بار وقتی برای بازدید از نمایشگاه کتاب به تهران رفتم از طریق کاتالوگ با منتشران آشنا شدم و تصمیم گرفتم با یکی از آنها تماس گرفته و برای انتشار کتاب از آنها راهنمایی بگیرم.
بنی طالبی ادامه داد: آن موقع کتاب "غربتی" را که کتابی با داستانهای واقعی بود به انتها رسانده بودم در همین راستا با این انتشاراتی تماس گرفتم و اولین سوال این بود که "شما کتاب من را چاپ میکنید؟" و با این پاسخ که "کتاب چندمتان است؟" مواجه شدم و از آنجایی "غربتی" اولین تجربه من در نویسندگی بهصورت حرفهای بود این انتشاراتی از من خواست یکی از قصههای کتابم را برایش ارسال کنم، من نیز این کار را کردم و بعد از مطالعه پاسخ مثبت برای چاپ کتابم را به من داد.
وی با اشاره به اینکه وقتی برای ارائه کتابم به انتشاراتی مراجعه کردم با استقبال خوبش مواجه شدم و تعریف و تمجیدش نشان میداد که از قصههایم خوشش آمده است و همان روز قرارداد بستیم افزود: تا آن زمان من خود را حتی شاگرد تنبل جرگه نویسندگان هم نمیدانستم اما آن اتفاق باعث ایجاد اعتمادبهنفس بیشتر در من و شروعی برای نوشتن رسمیم شد.
این نویسنده شهرکردی یادآور شد: از آن جا بود که با خود قرار گذاشتم آنچه که در اطرافم میگذرد و آنچه که در شهرم رخ میدهد را روی کاغذ بیاورم، موضوع داستانهای من یا اتفاقاتی است که برای اطرافیانم (دوستان، شاگردان و...) رخ داده و یا قصههای محلی است که در شهرکرد از زبان بزرگترهایم شنیدهام.
بنی طالبی داستان کتابهای "قاش" و "غربتی" را وابسته به فرهنگ مردم این استان عنوان کرد و یادآور شد: مثلا داستان "قاش" با الهام گرفتن از روحیات چوپانان استان و ارتباطی که با گوسفندان خود دارند و اسامی که برای آنها انتخاب میکنند نوشته شده است.
وی افزود: دو کتابم در مورد فرهنگ شهرکرد در نوبت تائید فرهنگ و ارشاد اسلامی هستند که درخصوص فرهنگ شهرکردی بوده و همانند سایر کتابهاییم داستان کوتاه میباشند و فقط کتاب "یک روز سر فرصت" یک رمان بلند است که مربوط به سال 1300 میباشد.