به گزارش
جهانبین نیوز؛ در این شب که پر از صدای استغاثه شمع ها و گریه پروانه های عاشق توست، حس می کنم خوش بختم، نه سردم است، نه باران های گل آلود چادرم را لگد می کنند. نه از صدای آرزوهای نیامده می ترسم، نه هراس ناکامی های جهان را یک به یک در کمینم. خوش بختم.
در اتاقم بر روی سرزمین سجاده تک و تنها، باران مهر تو می بارد. اتاق را در آغوش می گیرم و بر بال سجاده به ملکوت پرواز می کنم.
تمام فرشتگان با لهجه های آسمان های دور، با من هم پرواز می شوند.
از ماه رمضان پارسال تا امسال یک سال گذشت و من نتوانستم به خود بیاییم ، هر روزم را با مشغله ها و دردسرهای زندگی گذراندم آنقدر درگیر روزمرگی ها زندگی شدم که لذت عبادات کردن از خاطرم رفته بود .
حس می کردم با خدای خودم فاصله گرفتم نمازهایم را سریع و بدون حضور قلب می خواندم ، دعا کردن را فاکتور گرفته بودم و گفتن ذکر را که دیگر به کلی فراموش کردم.
در طول این یک سال اتفاقات ناگواری برایم رخ داد هر روز به یک بهانه از خدا گله کردم ، رنجیدم، زخم خوردم اما چرا یک لحظه به خودم نیامدم که هیچ گاه خداوند برای بنده خویش بد نمی خواهد.
حس می کردم چیزی در زندگیم کم دارم اما به این فکر نکردم که از خدای خودم غافل مانده ام با وجود اینکه میدانستم اگر از سر اخلاص صدایش بکنم غیر ممکن است که جوابم را ندهد.
گذشت و گذشت تا دوباره وارد ماه مبارک رمضان شدم به خودم امدم وهر روز که از ماه مبارک می گذشت حس کردم یک قدم به خدای خودم نزدیک می شوم تا به شب های قدر رسیدم شب نوزدهم شب ضربت خوردن حضرت علی و اولین شب از شب های قدر بود از عصر با خودم تصمیم گرفتم که به مسجد بروم و برای راز و نیاز با خدای خود گوشه ای از مسجد را در نظر بگیرم و از ته قلب جدای از تمام خواسته های مادی، کمی هم با خدای خودم درد دل کنم همان خدایی که اگر فقط یک بار از ته قلب صدایش کنی انقدر زیبا جوابت را می دهد که لذتش را به خوبی می چشی .
وارد مسجد شدم لحظه به لحظه به افراد حاضر در مسجد افزوده می شد هرکس با نیت وخواسته ای می آمد.
یک نفر مشغول قرآن خواندن، دیگری مشغول نماز و آن یکی دعا کردن و دیگری اشک ریختن ، خلاصه من هم چادر نمازم را سرکردم و گوشه ای نشستم سجاده را پهن کردم و مشغول عبادات شدم.
تا بالاخره مراسم شروع شد، ابتدای مراسم قرائت قرآن و پس از آن زیارت عاشورا را خواندن و فضیلت های آن را برای مردم تداعی کردن ، بعد از آن شروع به خواندن دعای جوشن کبیر کردن به هر قسمت از دعای جوشن کبیر که می رسیدم و به معنی آن توجه می کردم می دیم چقدر زیبا خداوند را وصف کرده است و ما حتی یک بار هم حاضر نیستیم این همه عظمت و شکوه را درک کنیم .
اشک در چشمانم حلقه زده بود هرچقدر خواستم دعا کنم که خداوند فلان کار را برایم انجام دهد دیدم قبل از دعا خدا آن را به من داده بود و تنها دعایی که توانستم بکنم شفای مریضان و ظهور آقا امام زمان بود.
هر چه به سحر نزدیک تر می شدم بغض عجیب تری گلویم را فشار می داد داشتم از این فرصت قشنگ کم کم جدا می شدم.
می گویند در شب های قدر سرنوشت یک سال آدم رقم می خورد نمی دانم در این مدت سرنوشت من چطور رقم می خورد اما این را مطمئنم که خداوند نمی خواهد و نمی گذارد که دیگر سختی وارد زندگی من شود.
دعای جوشن کبیر تمام شد و مراسم قرآن سر گرفتن آغاز شد.
چراغ ها را خاموش کردند که هرکس می خواهد گریه کند از دیگر خجالت نکشد و با صدای بلند خدا را فریاد بزند بلکن خدا از سر تقصیراتمان می گذشت.
این مراسم هم تمام شد و چراغ ها را روشن کردند و اینبار همگی با ارامش تمام مسجد را ترک کردند که به سر سفره سحر خود برسند .
با خود گفتم اگر همه روزهای سال با خدا نزدیک می شدیم هرگز اجازه ورود شیطان به زندگی خود را نمی دادیم.
اکنون باز هم تویی که باید مرا عفو کنی. هر کجا که ترسی از بی نصیبی داشته ام، جسارت به تدبیر تو بوده است. با وجود آن همه روشنایی نیاموختم که دستان تو برای آروزهایم کافی است.
من چه بی نگاه بودم که رستگاری زودرس خود را از آغوش تو نمی فهمیدم. تو صبح بودی من، ولی تاریک در جوار حضور تو نفس می زدم. چه قدر صبر کردی، تا سرانجام به لبخندت چشم دوختم. دانشت را ایمان آوردم. پیش چشمان تو سال های سال از تو دور بودم. چه صبری داشتی که تا امروز همواره با من سخن گفتی. تمام این ایامِ گنه کاری مرا دوست داشتی.مرا دوست.
به راستی، چگونه ما ـ به تعبیر حافظ ـ «قدر این مرتبه را» خواهیم شناخت که «شاه خوبان، منظور گدایان شده» است. حافظ چنین می سراید:
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه
شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای
قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه
حافظا! در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر، نپرداخته ای یعنی چه
....
و حالا بی صبرانه منتظر شب بعدی از شب های قدر هستم .
گزارش: مرضیه عالی پور هشجانی
انتهای پیام/1020ج