"آنهایی که می روند وطن فروش نیستند و آنهایی که می مانند عقب مانده نیستند. آنهایی که می روند، نمی روند آن طرف که مشروب بخورند و آنهایی که می مانند، نمانده اند که دینشان را حفظ کنند. همه ی آنهایی که می روند، سبز نیستند. همه ی آنهایی که می مانند، پرچم به دست نیستند. آنهایی که می روند، یک ماه مانده به رفتنشان غمگین می شوند. یک هفته می گریند و یک روز مانده به این فکر می کنند که ای کاش وطن جایی برای ماندن بود و آنهایی که می مانند، می مانند تا وطن را جایی برای ماندن کنند." متن بالا، متن پوستر مستند میراث آلبرتا، به کارگردانی حسین شمقدری است که چندی قبل، نسخه ی دوم آن ابتدا در دانشگاه شریف و سپس در چند دانشگاه دیگر و همچنین در اینترنت پخش شد. مستندی که به پدیده ی فرار مغزها می پردازد. پدیده ی تلخی که در دو دهه ی اخیر بیش از پیش در کشور ما اوج گرفته است. میراث آلبرتا فارغ از قوت ها و ضعف هایش اما ، اتفاقی مهم باید انگاشته شود. مهم از این جهت که بالاخره "حرفی " است در خصوص یک موضوع مهم؛ موضوعی که بنا به اقتضائات روزگارمان، مجالی برای پرداختن به آن نمانده و حال اینکه کسی پیدا شده و حرفی زده، جای تامل دارد. این مستند از ویژگی های حرفه ای برخوردار است اما "سطحی" است از این باب که نگاه به موضوع "ماندن یا رفتن" در این فیلم نگاهی است آمیخته با خمیرمایه احساس و به دور از تحلیل علمی و نتیجه گیری منطقی از دردهایی که نخبگان جوان با آن مواجه هستند. باید اشاره کنم که سیر روند این مستند کاملا به صورت چرخش یک سکه است با سرعتی کم. . در آغاز فیلم جدای از افرادی که برای مصاحبه انتخاب شده اند به گونه ای فضای تحصیل در خارج از کشور به تصویر کشیده می شود که گویی کاملاً بدون نقص است و همه در آن موفق بوده اند. در ادامه با چرخش ۱۸۰ درجه ای در حالت گذار بسیار سریع، فضای داخل را به جبهه ی جنگ با حال و هوای جهادی و ارزشی بدل می کند و کشور های مقصد دانشجویان را از زبان خود آن ها به سیاه چاله های جذاب تشبیه می کند. به نظر می رسد با توجه به روند مستند از آغاز تا پایان، هدف ایجاد نوعی نگاه در دید مخاطب است. نگاهی که شاید بتوان آن را پوچ نشان دادن غرب و بی ارزش خواندن تمام آن دانست. در واقع، این مستند در تلاش است تا غرب را یک پارچه سیاه و داخل را یک پارچه سفید نشان دهد. اگر با کمی هوشیاری و آگاهی بیشتر نسبت به رفاه اجتماعی و وضعیت تحصیلی در ایران و جهان به این مستند نگاه شود به راحتی می توان کاستی ها و تناقضات آشکار را در آن یافت. از نظر فرم این مستند یک ساخت بسیار معمولی دارد. از چند جنبه ی فرم شناسی این مستند را بررسی می کنیم. ۱- فیلمبرداری: دوربین روی دست از معمول ترین روش های فیلمبرداری مستند اجتماعی محسوب می شود. چرا که در لا به لای افراد و طبقات سازمان ها این دوربین به راحتی جا به جا می شود و می تواند با تغییر دیدهای سریع، از موضوعی به موضوع دیگر تمرکز کند. دراین مستند نیز ازهمین روش استفاده شده است. فیلمبرداری این مجموعه کار خاصی انجام نداده و به شیوه های معمول و معمولی تصاویر را می بیند. اما نکته ی منفی از نظر فیلمبرداری، کلوزآپ های بی مورد آن هنگام قورت دادن آب دهان افراد یا پاک کردن دور لب هایشان زمانی که از صحبت بسیار کف کرده اند است. که البته این به سلیقه ی کارگردان و فیلمبردار برمی گردد. ۲- فیلمنامه: فیلمنامه به طرز ناشیانه ای ناگهان سمت و سوی دیگری می گیرد. درهر سمت و سویی که هست به طور افراطی به داستان نگاه می کند و این افراط در نیمه ی اول و دوم مستند، کاملا مشهود است. زمانی که افراد با آب و تاب از جذابیت های تحصیل درغرب سخن می گویند، راوی در به در به دنبال ضعف های کشور برای ادامه تحصیل است و در مقابل آنجا که همه زیر حرف هایشان می زنند و راوی نیز مثال های عجیب وغریب از موفقیت ها و دستاوردهای علمی صنعتی و مالی کشور را می گوید!. در هر دو سمت این بخش ها افراط دیده می شود. در واقع فیلمنامه خواسته که ذهن بیننده را ابتدا به تسخیر خود در آورد تا با شنیدن جذابیت های خارج و نقایص و مشکلات داخل، وادار به دیدن ادامه داستان شود تا همه ی بت هایی را که خود مجموعه به اغراق در اول آن می سازد در آخر بشکند. ریتم فیلمانه ریتم قابل قبولی است. البته این مقبولیت مدیون بزرگ بودن این مشکل، کم کاری مستندسازان و همچنین مجوز ها و مصاحبه های خاصی است که کارگردان گرفته است. این ریتم از اول تا آخر یکسان است و گاهی با نمایش طولانی افراد به کندی پیش می رود. ۳- صداگذاری و موسیقی: اصولاً در مستندهای اجتماعی دوربین بر دست، کسی انتظار صدای دالبی دیجیتال یا با کیفیت خیلی بالا را ندارد. بنابراین کیفیت صدا قابل قبول است. آنچه که قابل درک نیست موسیقی فیلم و ترکیب آنها با یکدیگر است. «طاقت بیار رفیق» از سیاوش قمیشی در جایی که اصلاً ربطی به صحبت های فرد قبل از آن ندارد و هیچ سنخیتی هم با حرف های پس از آهنگ ندارد (با تصویری که پخش می شود که اصلاً همخوانی ندارد!)؛ در کنار موسیقی های فیلم های مستند دیگر که اکثراً کلاسیک هستند و حس ترس، غرور و پیروزی را با کمک تصاویر خود القا می کند. تصاویری که آگاهانه دارای موسیقی احساسی هستند. مثل نماش کشور آمریکا با حس ترس، نمایش ایران با حس غرور و نمایش تصاویر سدسازی با جبهه های جنگ با حس پیروزی. اضافه کردن صداهای در هم بر هم برای نشان دادن گنگی و گیجی افراد را می توان نکات مثبت آغاز و پایان این مجموعه به طور مجزا دانست. یعنی، به شرط آنکه محتوای بین ابتدا و انتها را حذف کنیم. این نوع صداگذاری می توانست به غنای مجموعه بیفزاید؛ کاری که در این مستند انجام نپذیرفته. ۴- تدوین: در مستندها، تدوین نقش مهم تری را نسبت به سایر تکنیک ها ایفا می کند. چون رسالت مستند بیان حقایق است تدوین آن نیز باید در این راستا باشد. تدوینی هوشمند، مبتنی بر روند زمانی و مکانی و مرتبط با ریتم و آهنگ فیلمنامه، مستندی را جذاب و یا آن را کاملاً بی رمق می سازد. در این مجموعه، تدوین نتوانسته وظیفه خود را به خوبی انجام دهد. قطع شدن های بی هنگام صحبت های مخاطبان، پخش تصاویر شبکه های ماهواره ای در فضای های نا به جا به منظور اثبات درست بودن صحبت های مخاطبان و از بین بردن تمرکز مخاطب را می توان از مثال های آن نام برد. در بخش هایی از این مجموعه، تدوین به شما این حس را می دهد که در حال بازی با عینک آفتابی خود هستید. گاهی آن را پایین می اورید و دنیا را سیاه می بینید و سریع آن را بر می دارید و مجدداً سفیدی و ارزش های کارگردان را می بینید. ۴- راوی(بازیگر): راوی در مستندهای اجتماعی نقشی اساسی دارد. وی باید دارای ظاهر و شخصیتی مطابق با عرف جامعه باشد و باید برای ثبات بی طرفی و صرفاً واقع گو بودن (بنا به نوع داستان و دید، که در این مجموعه خواسته می شده چنین باشد) معمولی و عوام پسند باشد. راوی در این مستند سعی می کند که کمتر دخالت کند و مخاطب در قضاوت نسبت به قسمت های مختلف مستند، آزاد بگذارد. این مستند دقیقا راه حلی ارائه نمی دهد و تنها به بیان شفاف مسئله از زبان نخبگان می پردازد. در صحنه ای که راوی به سراغ آقای احمدی نژاد می رود و به او می گوید که برای سومین بار در ماه های اخیر،یکی از دانشجویان دانشگاه شریف خودکشی کرده است، با واکنش غیر منطق و حتی تمسخرآمیز ایشان مواجه می شود. بلافاصله تصویر کات می خورد و هیلاری کلینتون را نشان می دهد که در حال سخنرانی است . با خوش روی اعلام می کند که آمریکا آماده ی پذیرش جوانان نخبه ی ایرانی است. این تصاویر به خودی خود، مخاطب را دل سرد می کند و جوان نخبه را برای رفتن، بیش از پیش مجاب می کند. میراث آلبرتا می توانست توسط پسر آقای شمقدری ساخته شود ما جدایی نسل جدید از نسل قدیم در نوع نگاهش به ایران معاصر را نمایندگی کند. میراث آلبرتا می توانست آقا زاده باشد اما آقازادگی نکند و آرمان گرایانه از جنس انقلاب اسلامی سوالات سخت طرح کند. آرمان گرایی اینجا لزوما کات موازی سوسن خانم با اردوی جهادی نیست. خانم جوان رتبه بالای کنکور درفیلم به داستانی اشاره می کند که به خاطر عدم شباهتش به انتظارات رسمی در پوشش مورد تبعیض بروکراتیک قرار می گیرد و این را یکی از انگیزه های مهاجرت خود توضیح می دهد. میراث آلبرتا بر این نکته صحه گذاشته، نابرابری در دسترسی به امکانات را به عنوان یک معضل معرفی می کند. در سرتاسر این مستند سعی می شود که به سوالات طرح شده پاسخ دهد اما پاسخ واضح و روشنی داده نمی شود و اساسا به هیچ ارگان خاصی اشاره نمی شود. اما در مجموع باید ساخت این فیلم را به مثابه یک پدیده رسانه ای به فال نیک گرفت. این پدیده را فهمید؛ از آن درس آموخت و برای اصلاح پیش فرض های سیاست گذاری رسانه ای کشور، از آن استفاده کرد. در نقد میراث آلبرتا۲، بیشتر سعی می کنیم که از زاویه ی جامعه شناسانه به موضوع بنگرم خ.شهریاری