ناسیونالیسم یا ملیت گرایی، براساس تعریفی که از واضعان غربی اش در دست است، به معنای ارزش و اعتبار قائل شدن برای مجموعه ای انسانی است که در چارچوب مرزهای جغرافیایی خاص، با فرهنگ و آداب و رسوم و زبان خاص زندگی می کنند
* مقدمه: مفهوم ناسیونالیسم با شکل فعلی و مرسومش در جهان از اوایل قرن نوزدهم در آلمان پدیدار شد و اصولا یکی از تبعات و واکنشهایی است که در برابر انقلاب کبیر فرانسه در اروپا به وجود آمده است. انقلاب کبیر فرانسه خود واکنش و عصیانی بود در برابر طرز فکر اشرافیِ کهن که برای توده ی مردم ارزشی قائل نبود و این انقلاب، در آن دوران جرقه ای بود برای احقاق حقوق توده های مردم نه فقط در چارچوب مرزهای فرانسه بلکه این تفکر در کمتر از یک دهه به کل اروپا خصوصا کشور آلمان سرایت کرد؛ به گونه ای که روشنفکران و نویسندگان زیادی را شیفته ی خود ساخت. بعدها در آلمان معلوم شد که قوانین حقوق بشری وضع شده پس از انقلاب کبیر فرانسه، فقط مختص به فرانسوی های ساکن آلمان است؛ که این امر خشم مردم و نخبگان آلمانی را برانگیخت و برای اولین بار «مردم آلمان » برای دفاع از حق بدیهی خویش به پا خواستند.
در ادامه دانشمندان آلمانی پس از فعالیت های گسترده علیه قانون آزادی فرانسوی ها در آلمان، در راستای احقاق حقوق مردم، به تعریف و تمجید از ملت آلمان و برجسته نشان دادن برخی خصوصیات نژادی، جغرافیایی، زبان و فرهنگ و سنن پرداختند که قدم نهایی برای رخ نمایی مفهوم و دیدگاه ناسیونالیسم به شمار می رود.
ناسیونالیسم یا ملیت گرایی، براساس تعریفی که از واضعان غربی اش در دست است، به معنای ارزش و اعتبار قائل شدن برای مجموعه ای انسانی است که در چارچوب مرزهای جغرافیایی خاص، با فرهنگ و آداب و رسوم و زبان خاص زندگی می کنند و هرکس در این محدوده باشد، دوست و قابل احترام و هرکس در این محدوده نباشد، بیگانه و غیرمحترم است.
* چند نکته با ذکر این مقدمه، دو نکته در مورد مفهوم ناسیونالیسم به ذهن متبادر می شود: -۱ آنکه بر اساس تاریخ، تفکر ناسیونالیسم یک تفکر اصیل و مبتنی بر عقل و منطق و تحقیق انسان ها در کائنات و نظام هستی نیست؛ بلکه انگیزه های اصلی چنین تفکری بیشتر برای مقابله با یک ظلم، یا یک دست درازی و تجاوز به یک مجموعه ی انسانی شکل گرفته است.
به عبارتی مُبدِعانِ این تفکر، آن را ابزاری برای مقابله با هجومی که به یک مجموعه ی انسانی وارد شده است می دانند.
بنابراین، مفهوم ناسیونالیسم یک مفهوم سلبی است که به خودی خود اصالتی ندارد و تنها در مواقعی مطرح می شود که تجاوزی، ظلمی یا دست درازی ای از سوی عوامل بیرونی در کار باشد؛ به طوری که اگر کسی با ملتی کاری نداشته باشد، این مفهوم در مورد آن ملت، بدون کاربرد و بی معنا و پوچ است. چراکه چیزی برای سلب کردن وجود ندارد!
-۲ نکته ی دومی که به ذهن می رسد آن است که تصور می شود مفهوم ناسیونالسیم، همان مفهوم گرایشات عاطفی بین اعضای یک خانواده است که در مقیاس بزرگتر و وسیع تری همانند جامعه ی بشری شبیه سازی شده. به طوری که مهر و علاقه میان انسان های یک مجموعه ی ناسیونالیستی، از نوع همان مهر و علاقه میان اعضای یک خانواده است.
یعنی چون فلان کس در کنار من زندگی می کند و در دایره ی قومی و ملیتیِ مورد تعریف من حضور دارد، پس از لطف و محبت و خدمت من برخوردار است؛ اما آن دیگری که در این چارچوب زاده نشده یا در کنار من زندگی نمی کند، مورد بغض من است.
* احساسات انحصاری براساس دو نکته ی فوق، در می یابیم که مقوله ی ناسیونالیسم یا همان ملیت گرایی، یک مفهوم نشأت گرفته از احساسات و بغض بین ملت ها و اقوام و قبیله هاست. و جنس آن از جنس چیزیست که هیچ وجاهت منطقی و عادلانه ای ندارد. یعنی از جنس همان احساسات و عواطف. پس حس ناسیونالیستی، یک مقوله ی کاملا انحصاریست. حال سوال این جاست که این مقوله ی انحصاری که بین انسان های یک مجموعه ی بشری وجود دارد، ازکجا آمده و بر چه اساسی بنا نهاده شده است؟ اگر مرزی هست؛ اگر آداب و سنن و زبان مشترک مخصوصی هست که یک ملت را از دیگری متمایز می کند، چه چیزی این مرزها و تفاوت بین آداب و رسوم و زبان ها را موجب می شود؟
این حدود و ثغور میان ملت ها و اقوام و قبیله ها بر چه مبنایی تعیین می شود؟ و اساسا چرا تعیین می شود؟
تا به اینجا فهمیدیم که احساس ناسیونالیستی میان اعضای یک قوم، مبتنی بر احساسات است و این احساسات هم انحصاریست. یعنی این احساسات در هیچ جای دیگری به این شکل نیست و مختص مردم خود آن مجموعه ی انسانی است.
حال بحث بر سر این است که اگر قرار باشد این روابط بر مبنای عواطف انحصاری ناشی از قومیت ها و ملیت ها اداره شوند، یعنی هر وقت، هرکسی در رأس امور اجتماعی قرار گرفت، قانون، آن باشد که علایق و گرایشات قومی یا حزبی او می گوید، در این صورت افرادی از خیر او منتفع هستند و افرادی مورد شر یا کم لطفی او قرار می گیرند. درحالی که اگر به خوبی دقت شود، تنها تفاوتی که بین این افراد وجود دارد، به محل زادگاه و خانواده و قبیله و زبان و آداب و رسوم آنها برمی گردد.
یعنی دقیقا چیزهایی که انسان ها از بدو زندگی با آنها روکار دارند و تحت تأثیر آن ها هستند و از طرفی اختیار و قدرت انتخابی هم برایشان وجود ندارد. یعنی فرضا فلان شخص که از فلان قبیله است، توانایی انتخاب قبیله و محل تولد و زندگی و پدر و مادر خود را نداشته است. حال آنکه در دیدگاه ناسیونالیسم، دقیقا همین مقولات است که ملاک و معیار و مبنای ارتباطات اجتماعی انسان ها قرار می گیرد.
بر این اساس مفاهیمی چون عدالت و شرافت های انسانی و آرمان های حقیقی انسانی مغفول می ماند و پایمال می شود.
برخی مقولاتِ تعیین کننده در زندگی انسان وجود دارد که قومیت و ملیت و قبیله گرایی نمی شناسند. که اتفاقا روابط اجتماعی بین انسان ها باید بر اساس همین مقولات ساماندهی شود. انسان ها در زندگی خود، در درون خود نیازهایی را حس می کنند که مقدار زیادی از این نیازها خصوصیت و شاخصه ی بارز نوع انسان است.. و از آنجا که این نیازها بین انسان ها مشترک است، پس همه به دنبال پاسخگویی به یک سری نیازهای مشخص و مخصوص نوع انسان هستند.
یعنی زندگی انسان اگر قرار است محل رسیدگی به مسئله ای باشد، باید محل رسیدگی به نیازها و دردها آن هم دردهای مشترک مابین انسان ها باشد. به معنای دیگر آنچه در اینجا تعیین کننده و مورد اشتراک همه ی انسان هاست، عنصر «انسانیت » به عنوان تنها اشتراک منطقی است که باعث می شود انسان ها به یکدیگر توجه داشته باشند، به حقوق یکدیگر احترام بگذارند و به تعبیر درست تر به یکدیگر محبت بورزند. این نگاه بر خلاف دیدگاه ناسیونالیسم، الزام می دارد که اگر در جامعه ی انسانی گرسنگی ای هست، همه باید گرسنه باشند و اگر انتفاعی هست، همه باید منتفع گردند. هیچ تبعیضی نیست و هیچ دلیلی مبنی بر بیشتر یا کمتر داشتن افراد وجود ندارد. همه باید به قدر نیاز و آنچه که برایشان مقدر شده تلاش کنند و سهم بگیرند. همه انسانند و از یک نوع هستند و بنابراین هریک به یک میزان نیازمند است. پس این مفهوم که کسی بیشتر نیاز دارد بی معناست و اگر کسی بیشتر از دیگری داشته باشد، به این معناست که از حد خود فراتر رفته و قطعا در سویی دیگر انسانی هست که از میزان خود، کمتر دارد. * آثار نگاه ناسیونالیستی از آنجا که گفته شد این نگاه یک نگاه سلبی است، ممکن است به این بیراهه بیانجامد که گرچه کسی با تمامیت ارضی و فرهنگی این ملت کاری ندارد، ولی چون نگاهش نگاه سلبیست، همواره منتظر و مراقب است کسی تعرضی نکند. و چه بسا ممکن است به این توهم دچار شود که انگار همه قصد تعرض به تمامیت ملی این ملت را دارند. در نتیجه برای قدرت نمایی خود، پا به میدان می گذارد و می خواهد خود را هر طور که شده قومیت و نژادی قدرتمند و شکست ناپذیر جلوه دهد. که این روحیه، به گونه ای یک روحیه ی خوداثبات گرایانه است. بر اساس این روحیه، یک ملت آنقدر بر قومیت خود اسرار و تاکید می ورزد که احتمال بروز این خطر فکری به وجود می آید که به برتری ملیت خود از سایر ملت ها قائل شود؛ و در نهایت دچار روحیه ی نژادپرستی و ملت پرستی شود. نژادی که معتقد است تنها اوست که شایستگی سروری و حکمرانی بر سایر نژادها را دارد. در آن هنگام حاضر است که تمام دارایی اش را صرف کند تا در سیادت و سروری بر ملت های دیگر فائق آید و از هیچ تلاشی فروگذار نیست. و این است نتیجه ی دیدگاهی که فقط برای «نه » گفتن ابداع شده و با بی کفایتی، تکیه بر جایگاه یک «مکتب انسانی » زده است. و در تاریخ نمونه از این حالت جوامع انسانی را که به ننگ بشریت تبدیل شده است کم نداریم: جنبش آزادی خواه آلمان ها که نهایتا به فاشیسم و برافروختن جنگی عظیم منجر شد، جنبش صهیونیستی که در ابتدا برای نجات یهودیان از آوارگی و تحقیر بین المللی کلید خورد اما اکنون نزدیک به هفتاد سال است که سودای سیادت بر ملت ها را در سر می پروراند، نهضت مقاومت ملی فرانسه که با وجود تمام قهرمانیهای مردم، چون از تاکتیک های ملت پرستی نشأت گرفته بود، به بیراهه ی استعمار الجزایر و سرکوب نهضت های آزادی بخش آنها منتهی شد. و نهایتا در کشور خودمان، جنبش ها و احزاب سیاسی و ملی مانند پان ایرانیسم و پان ترکیسم و پان عربیسم و... که همه ابزاری شدند برای تداوم استعمار دشمن. به امید استقرار جامعه ای که در آن شکم ها به قدر و اندازه ای یکسان پر شوند. محمد سعید معمارزده