نگذارید منافقان ضربهای به انقلاب بزنند که انقلاب بهوسیله خون هزاران شهید و جانباز به دست شما رسیده است.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «جهانبین نیوز»، شهید محمدرضا داودی بنی، هفتم خرداد ۱۳۴۸ در شهر بن به دنیا آمد. پدرش رحمان کشاورز بود. دانشآموز دوم متوسطه در رشته اقتصاد بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست دوم اسفند ۱۳۶۳، در جزیره مجنون عراق براثر اصابت ترکش به گردن به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد. برادر وی سبز علی نیز به شهادت رسیده است. این شهید بزرگوار در وصیتنامه خود مینگارد:
بگو: همانا نماز و طاعت و تمام اعمال من و حیات و ممات من همه برای خداست که پروردگار جهانیان است.
با درود و سلام فراوان به امام زمان (عج) منجی عالم بشریت و نائب برحقش امام خمینی ابراهیم زمان، بتشکن قهرمان و با درود و سلام فراوان به امت مسلمان و همیشه درصحنه عزیز ایران بهخصوص خانوادههای معظم شهدا، مفقودین، اسرا و مجروحین و معلولین؛ و با درود و سلام بیکران به آن دلیرمردان که درراه خدا فداکاری میکنند، وصیتنامه خود را آغاز میکنم.
من اکنونکه از این دنیای فانی دست کشیدم و میخواهم بهسوی آسمانها همانند کبوتران آزاد پرواز کنم، قلم را در دست میگیرم و چند مطالبی با شما برادران و خواهران عزیز دارم، روی کاغذ میآورم.
حرکت بهسوی خدای بزرگ ازآنجاییکه خداوند بر ما منت نهاد و انسان را درراه خودش همانا راه فی سبیل الله دعوت میکند دلم میخواهد تا آنجایی که توان و نیرو در بدن دارم در راهش خدمت کنم. از شوق رفتن درراه قدم گذاشتن و در آن زمان زبان انسان بند میآید و کلمهها را تکرار میکند و نمیتوانم مقام این راه را درست بیان کنم.
امام میفرماید من خدمتگزار شما هستم پس ما چه کنیم. ای امت مسلمان و قهرمان ایران شمارا به خدا قسم میدهم که از راه امام خارج نشوید و همیشه یار و یاور ایشان باشید.
آری امت مسلمان به شما عزیزان بگویم که من نه به خاطر اینکه از این دنیا سیرشدهام، میخواهم بروم نه هرگز، فقط و فقط هدف من به خاطر این است که به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین زمان، امام عزیز لبیک بگویم و بهسوی جبهههای نور علیه ظلمت اعزامشدهام تا اینکه شاید بتوانم برای دین اسلام خدمت کنم.
و تنها وصیت من به شما آن است که یار و یاور امام (ره) باشید و مساجد را حفظ کنید و در دعاهای کمیل و توسل شرکت کنید و نگذارید منافقان ضربهای به انقلاب بزنند که انقلاب بهوسیله خون هزاران شهید و جانباز به دست شما رسیده است؛ از آمدن فرزندانتان به جبهه جلوگیری نکنید، بلکه آنها را تشویق نمایید.
ای برادران عزیز هوشیار و فداکار باشید. بر نفس خود غلبه کنید تا اینکه دشمن بر شما غلبه نکند.
پیام من به خواهران این است که مانند حضرت زینب (س) باشند و حجاب اسلامی و عفت کامل خود را حفظ کنید و همیشه دعاگوی امام و رزمندگان باشید.
پیام من به دانش آموزان این است کهای برادران و ای شاگردان امام صادق (ع) سنگر مدرسه را حفظ کنید و قلمهای خود را به اسلحه تبدیل کنید و اگر نمیتوانید به جبهه بروید، سنگر مدرسه را حفظ کنید؛ و ای دوستان و برادران گرامی از شما میخواهم که نگذارید اسلحه خونین برادرانی که بر روی زمین میافتند بر روی زمین بماند، بلکه قیام کنید و اسلحه خونین آنها را بر دوش بکشید که آنها خود رفتند و بار سنگین را بر دوش شما عزیزان واگذار کردند.
و چند کلام وصیتی با شما خانواده خودم، پدرومادر، برادران و خواهرانم، قوموخویشان، سلامعلیکم، امیدوارم که مرا حلال کنید و ببخشید این سفری است که برگشت در آن وجود ندارد، سفری است بهسوی الله، از شما میخواهم که ناراحت نباشید و در شهادت من گریه و زاری نکنید، انسان باید روزی از این دنیا برود و چهبهتر که باافتخار باشد. کاش هزاران جان خداوند به من میداد تا در راهش نثار کنم.
آرزوی من تنها در این دنیا این بود که اولاً اسلام را یاری کنم و دوم خداوند از عمر من بکاهد و بر عمر رهبر بیفزاید.
پس ای پدرومادر مهربانم، من از خداوند یک عیدی کوچک میخواهم که اگر نصیبم کرد و من حقیر را جزء شهیدان قرارداد ناراحت نباشید. صبر و بردباری خود را حفظ کنید و بر این شهادت افتخار کنید. ای پدر و مادرم نکند در تشییعجنازه من گریه کنید و امام امت را ناراحت و دشمنان را شاد نمایید.
از شما میخواهم که مرا به بزرگی خودتان ببخشید، چون کاری را که میبایست انجام بدهم، ندادم و از این خواهرانم میخواهم همانند زینب (س) استوار باشند و همیشه گوشبهفرمان امام (ره) باشند؛ و از برادرانم میخواهم که نگذارید اسلحه خونین من روی زمین بماند؛ و تنها وصیت من به شما این است که پیکر مرا در کنار پسرخالهام به خاک بسپارید و در حین تشییع پیکر دست مرا از تابوت بیرون بگذارید تا مردم ببینند من از این دنیا میروم و هیچچیز بهغیراز یک کفن که همان لباس رزم است با خود نمیبرم تا به مال و ثروتهای این دنیا دل نبندند. اجازه بدهید که مرا همسنگرانم به خاک بسپارند. دیگر عرضی ندارم، دیدار همگی تا روز قیامت.
من شهیدم شاهد ظلمی عظیم
میهمانم پیش رزاق کریم
چون شهادت را به دل میخواستم
زین جهت خود را به آن آراستم
من در جوانی ز دنیا سیر شدم
صورتم گرچه جوان است، ولی پیر شدم