۰
plusresetminus
تاریخ انتشاردوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۱ - ۰۹:۵۵
کد مطلب : ۴۰۸۸

اکران فیلم"من مادر هستم" در کنار قبور شهدا

اکران فیلم"من مادر هستم" در کنار قبور شهدا
"جزیره نشین" نوشت: به گزارش سایت حرف تو، دفتر سایت خبری جزیره نزدیک گلزار شهدای گمنام خارگ است . امروز وقی بسمت دفتر می رفتم ، مادری کنار قبر شهدا بود که سخت فکرم را مشغول کرد . بسمتش رفتم و حرف زدیم . تا وارد دفتر شدم بدون هیچ معطلی نوشتم ، از حالش از حرف هایش از روزگاری که بر من گذشت ... مادر بود . نمی شد عکس بگیرم . فضا برای دوربینم سنگین بود . مثل حضور من برای مادر . میانه نشسته بود انگار دوست داشت میان همه ی 5 شهید گمنام تقسیم شود . عینک و تلفن همراهی داشت . می خواست بی احترامی نباشد ، هر دو را جایی دورتر از قبر شهدا گذاشته بود . لهجه شیرینی داشت . اهل دزفول بود و با خارگ بی نسبت نبود . تازه مهمان ما شده بود . دختر و نوه اش که نمی دانم چقدر سن دارد ، خارگ نشین بودند و لابد برای دیدارشان چندین بار آمده بود . خوب می دانست کجا نشتسه است . نمی خواستم تنهاییش را با فرزندانش برهم بزنم . آرام جلو رفتم . اصلا متوجه من نشد . میان چادر سیاهش عجیب پیچیده بود . بادتندی می وزید . کفش هایم را کندم . صدای کهنه کفش هایم خلوت مادر را بر هم زد . سلامم را خوب پاسخ داد . با دستی چادرش را محکم تر کرد و با دست دیگر اشک هایش را پاک کرد . مودبانه در مقابل قبر اول ایستادم . حمدی خواندم . سنگینی عجیبی نمی گذاشت سرم را بلند کنم .  سر حرف را که باز کردم گریه اش بیشتر شد . پرسیدم مادر شهیدی ؟ گفت : " نه " ولی می گفت همین 5 تن پسرانم هستند . شرم داشتم . سرم پایین بود و فقط گوش می دادم . می گفت مادرانشان نمی دانند این ها کجا هستند . همین جملات با زبان مادرانه اش بر جانم نشست . وقتی حرف می زد . زیاد حواسش بود که گریه نکند ، ولی نمی شد . یکی دوباری سخت بغض کرد  . خواستم دعا کند برایم ، دعا کند تا من هم گمنام شوم . مثل همین پسرانش . گریه اش بیشتر شد . گفت :   " خدا نگرت دارد . تو هم پسر من هستی" . اصلا پیر نبود . صورت معصومانه ای داشت . خودم هم غریب بودم مثل او . یاد مادرم افتادم . سخت بود درک کنم حالش را . مادر بود . مادر من ، مادر شهدای گمنام خارگ ، مادر شهدای دزفول . وقتی گفت اهل دزفول است بیشتر گریه کرد . یاد شهدای دزفول افتاد . خودش هم جنگ دیده بود . سخت بود برایم بیشتر بمانم . می ترسیدم بغضم کار دستم بدهد و غرور مردانه ام زیر پا برود . عذرخواهی کردم . رفتم بیرون . تا قدم ها که دور می شدم نگاهم به او بود . دوباره میان همان چادر سیاهش پیچید و دستی بر قبر کشید و لابد گریه کرد . من دور شدم و یاد مادر ... و مادرم ... مادر شهدای گمنام در دلم. ..................................................................................... این روزها برای دیدن واقیعیت نیازی نیست بلیط بخریم و  به سینما برویم در همین حوالی شهرمان مستند هایی تلخ و شیرین در حال اکران هستند... تقدیم به همه ی مادران شهدای گمنام ... جزیره مرجانی خارگ انتهای پیام http://jazirehkh.blogfa.com/post/29
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

خبرهای مارا در پیام رسان های زیر دنبال کنید

تاريخ:

سه شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۳

ساعت:

۲۰:۰۷:۳۰

19 Nov 2024