به گزارش
جهانبین نیوز؛ به نقل از
هفت چشمه، وحيد خليلي اردلي از پيشکسوتان علم و ادب شهرستان اردل پايتخت بختياري در دلنوشته خود در خصوص زلزله تلخ اردل اينچنين مينويسد:
مردم اردل و ناغان در چهارمحال و بختياري، هيچگاه بهار هزار و سيصد و پنجاه و شش را فراموش نميکنند. هنوز هفده برگ از کتاب قشنگ روزهاي فروردينماه، ورق نخورده بود که دست نامهربان زلزله، به جاي بهاري دلانگيز، خزاني مرگبار را برايشان رقم زد و درد و فراق و اشک و آه را تقديرشان کرده بود.
حدود ساعت سه بعد از ظهر بود، باران تند بهاري با دانههاي درشت و رگبار دمادم خود، اردل را زير سلطه گرفته بود. مردهاي سختکوش آبادي، از کار و کشاورزي دست کشيدند و به خانهها بازگشتند. سبزهها و دشتها و خانهها تسليم باران تندي شده بود که مثل دم اسب فرود ميآمد... .
من که کودکي شش هفت ساله بودم، حدود دو ساعتي در کنار مادرم گرفتار آوار شده بوديم... .
بيچاره مادرم، اگر به سمت من نميآمد گرفتا آوار نميشد. دستهاي مادر پناهم شده بودند و سنگيني آوار بيشتر روي بدن او فشار ميآورد.... .
وقتي مردم تلاش ميکردند که ما را از زير آوار بيرون بياورند، اين صداي محزون مادر است که همچنان در گوشم ميپيچد: ...پسرم کنار من است؛ اول او را نجات دهيد!
و هنگامي که نجاتمان دادند، پدرم را ديدم که در حياط بزرگ خانۂ مان، براي هميشه چشمانش را بست... و من هنوز بغض آلود و دلتنگ آن چشمان مهربانم... اما دريغ! اما حيف!... .
پدر که ميرود، هيچگاه جاي خالياش را فراموش نميکني... هيچگاه... .
از کوچۀ رندي - نوشتههاي وحيد خليلي اردلي
انتهاي پيام1026ج /۵۷۰ه