به گزارش
جهانبین نیوز؛ به نقل از
منطقه آزاد؛ دکتر نادر پورارشد، عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد شهرکرد در یادداشتی نوشت: نفت برای کشور ما نقمتی بود در لباس نعمت، یا اینکه نقمتی شد در لباس نعمت. از نفت، هم از درون ضربه خوردیم و هم از بیرون. از درون مانند یک بچه پولدار به آن وابسته شدیم و از این وابستگی چه زخمها که بر پیکر اقتصاد درونزای ایران ننشست و چه دیوارها که بالا نرفته، فروریخت.
کاش حکایت این زخم دیرین به همین جا خاتمه مییافت. اما افسوس که نفت در سر راه خود به ریشههای درختان پرثمر دیار ما نیز سرک کشید و بسیاری از اهالی دیارمان را تدبیراً یا تقدیراً به هوای کار و درآمد به کشورهای نفتخیز حاشیه خلیج فارس کشاند. آنها کشت و کار و دامداری و صفای آبادیها را رها کردند و رفتند تا در دیار غربت نانی بر سر سفرههای خود آورند. ولی ای کاش در رفتن نمیشتافتند تا در برگشتشان آب از چشمه و طنین از دشت و نفس از خروس نمیبرید که تا نوبتی بخواند.
ای کاش میماندند و بر شمار دامهایشان و سطح زیرکشت اراضیشان میافزودند. ای کاش به جای آوردن پول نفت، محصولات کشاورزی و دامداری را در کنار کار خانوادگیشان بر سر سفرههاشان میآوردند. ای کاش میماندند و هنر و علم و فن خویش را مضاعف و عمیق و به روز میساختند و آن را به نسل بعد خود آموزش میدادند تا نسل بعد خود میراثدار علم و هنر و فن آنها باشد. آخر، همیشه راهی شدن، رهایی نمیآورد.
گاه باید ایستاد تا راهی یافت یا راهی ساخت. راستی مگر نه اینکه نفت میبایست برای ما میسوخت پس چه شد که ما برای نفت سوختیم. نیروی کار خود را مانند همین نفت، خامفروشی کردیم حال آنکه همین نیرو را میتوانستیم با کمی خلاقیت فرآوری کرده و فرآوردههایش را به همین کشورها بفروشیم.
خامفروشی نیروی کار به کنار، کار در همین کشورها نهتنها به دانشمان نیفزود بلکه مهلکهای برای استعدادها و اندوختههایمان نیز شد. آخر مگر این کشورها چه میتوانستند از علم و هنر و فن و... بدارند تا بشود آنها را آموخت. رهآورد این سفر چیزی نشد جز دوری از گنج خانه و خانواده و فراموشی باور به آفرینش خود؛ هر چند که پس از هر سفر به زرق و برق سوغاتیهایی چند میشد برای لحظهای بر زخم این فاصلههای سرد مرهم نهاد ولی این زخمها کاریتر از آن بودند که به این راحتی دست به سر شوند و دست از سر ما بردارند.
آری نفت اینگونه نیز به تار سرمایههای ما زخمه زد و خرمن فرصتهای طلایی عمر یک نسلمان را که میتوانست منابع جدیدی از درآمد دانشبنیان و اشتغال مولد و پایدار باشد سوزاند و به باد داد. و حالا ما ماندهایم و درخت بیثمر ندانم و چه دانم چه کنم جوانانی که محضر هنر و علم و فن و کارآفرینی پدران خویش را درک نکردند. واقعاً استانی با این همه بلندی و با این همه قرابت با آفتاب و آب و وسعت بیکرانه دشتهای زرخیز چگونه میتوانست نسبتی با حرم بیابانهای شرجی زده این کشورها داشته باشد.
ناامید نباید بود هنوز هم کام زمینهای مهربان این دیار، تشنه حماسه آفرینشاند و دستان همت مردمان این سرزمین را به تمنای تلاش میفشارند. هنوز هم میتوان با هیجان همین آب و شوق همین خاک حکایت عزت و شرف را در سرزمین مادری خویش زمزمه که نه، بلکه به آوازی بلند، پر افتخار سرود. فقط باید با خود و دیگران صادق بود که فرمودهاند رستگاری در صداقت است.
انتهای پیام/1026ج