در سالهاي اخير انگاره ذهني به وجود آمده است كه اصلاحطلبان به اشتباهات خود در مواجهه با نظام پيپردهاند و درصدد «اعتمادسازي» و بازگشت به نظام هستند.
به گزارش جهانبین نیوز، دکتر عبدالله گنجی در سرمقاله روزنامه جوان نوشت:
در سالهاي اخير انگاره ذهني به وجود آمده است كه اصلاحطلبان به اشتباهات خود در مواجهه با نظام پيپردهاند و درصدد «اعتمادسازي» و بازگشت به نظام هستند. حتي گفته ميشود برخي از آنان اقدامات مجلس ششم را اشتباه و غير قابل بازگشت ميدانند. به صورت طبيعي نيروهاي مؤمن به انقلاب كه به راهبرد جذب حداكثري نظام باور دارند از اين مشي خوشحال ميشوند و شايد آرزوي آن را هم بكنند اما حقيقت صحنه اينگونه نيست.
قبل از پرداختن به چرايي آن، ذكر اين نكته ضروري است كه اصرار بر يكپارچگي جريان اصلاحات از درون آن، موجب سوختن نيروهايي از آن خواهد شد كه واقعاً به نظام و انقلاب پايبند هستند اما چون بر يكپارچگي و وحدت تأكيد ميكنند در پيوستاري ديده ميشوند كه از سازگارا و اكبرگنجي تا عارف را در بر ميگيرد، لذا نه ميشود اكبر گنجي را در نظام تعريف كرد و نه ميتوان امثال عارف را ضدانقلاب معرفي كرد. بنابراين مصلحت بخشي از اصلاحطلبان كه معتقد به نظام هستند در جدايي از ضدانقلاب و مرزبندي است، چرا كه اگر به اين مهم همت نگمارند «تقواي فردي» آنان در «آرايش جرياني» ديده نميشود و تأثير فردي آنان نيز هويدا نميگردد. هرقدر از صدر دوران اصلاحات به جلو آمديم عناصر گفتماني جريان چپ كه عبارت بود از «استكبارستيزي»، «عدالت»، «ولايت مطلقه فقيه»، «حمايت از جنبشهاي آزاديبخش»، «خط امام»، «مستضعفنوازي» به فراموشي سپرده شد و «دموكراسي»، «تكثرگرايي»، «آزادي»، «توسعه»، «جامعه مدني»، «تنشزدايي» و... جايگزين شد و دال مركزي آن هم از «اسلام سياسي» به «جمهوري» يا «مردم» تغيير يافت. عناصر جديدالاستخدام گفتماني بدون ترديد مربوط به يك جامعه سكولار و ليبرال است كه هيچ مرزبندي با غرب سياسي ندارد.
بنابر اين اگر باور كنيم كه آن دوران و آن وضع و آن گفتمان به پايان رسيده است، سادهانديشي و سادهلوحي است. وقتي در مناظرات يا محافل صنفي، دوستان و همكاران اصلاحطلب را ميبينيم يا نقد ميكنيم، بلافاصله با اين جملات مواجه ميشويم: «چرا ميخواهيد يك جريان را حذف كنيم»، «بابا ما هم نظام را قبول داريم، رهبري را قبول داريم...»، «اگر ما مشكل داريم چرا برخورد نميشود، در كدام دادگاه محكوم شدهايم...؟» اما اگر اظهارات و واقعيتها را در كنار اصرار بر يكپارچه خواستن جريان اصلاحات بگذاريم، هيچ گزينهاي جز اينكه آنان را «بر نظام» بدانيم وجود ندارد. مصاحبه سعيد حجاريان با شماره شنبه ۲۵ بهمن هفتهنامه صدا گوياي اين مدعاست و رافع هرگونه شك و ترديد نسبت به عدول اين جريان از نظام جمهوري اسلامي.
در مصاحبه مذكور چند نكته قابل تأمل است: ۱- جناح مقابل را همسو با نظام دانستن و بار ارزشي منفي به اين همسويي دادن؛ ۲- اصرار بر مدل حكومتي غير از جمهوري اسلامي ايران؛ ۳- اعتدال را لازمه ثبات براي حركت بعدي دانستن.
نخبگان اصلاحات تلاش كردهاند راهبردها و تدابير نظام را در جريان مقابل هل دهند تا عدول و عبور از آنان در تراز مواجهه با نظام تلقي نشود. در عيان و پنهان اعلام ميكنند كه جناح مقابل حرفي براي گفتن ندارد و حرف آن همان حرف سطوح عالي نظام است. اين نقطه دقيقاً محل مچگيري و منازعه است. محمدرضا خاتمي در زمان اصلاحات در جلسهاي در مشهد گفته بود: جناح مقابل رهبر ندارد، رهبري انقلاب جهتدهنده اصلي آن است و اكنون حجاريان ميگويد: «جناح راست از خودش تحليلي ندارد و هر برداشتي كه در سطوح عالي وجود داشته باشد همان را تبليغ ميكنند».
با اين عبارت ميتوان گفت جريان مقابل اصلاحات همان اصل نظام است يا در تراز آن قرار دارد؟ اگر همسويي جريان اصولگرايي با نظام به عنوان نقطه تخفيف آن شمرده ميشود، شما در كجا قرار ميگيريد؟ آيا واگرايي، نقطه مقابل محسوب نميشود؟ با صراحت اعتراف ميكنند كه جناح مقابل حرفهاي سطوح عالي نظام را تبليغ ميكند، يعني پيرو بودن جريان در نظام را صحه ميگذارند و عكس آن را صادق نميدانند. اكنون بايد پرسيد آنچه شما در سطوح عالي تحليل و تبليغ ميكنيد، از كدام آبشخور نشئت ميگيرد؟ شما پرستيژخواهي را در اين قرار دادهايد كه پايبندي به سياستهاي كلي نظام و حمايت از فرامين و راهبردهاي رهبري را «فردستايي»، حكومت آن را «ديكتاتوري صالحان» و ماهيت آن را «استبداد ديني» بدانيد و در عين حال بر اعتقاد به انقلاب و تعريف كردن خود در درون نظام هم اصرار داريد. اين پارادوكس قطعاً نشئتگرفته از تطور در دستگاه معرفتي و خلط بين روشنفكري و سياستورزي است.
حجاريان به هفتهنامه صدا با صراحت ميگويد: «مسئله اصلي كشور سياست است» و معيشت ... را در اولويت نميداند و سياست مدنظر را نيز فراسوي نظام جمهوري اسلامي تعريف ميكند و ميگويد: «من هميشه گفتهام كه اصلاحطلبي بدون برو برگرد مساوي است با دموكراسيخواهي، فقط ميتواند دوز آن متفاوت باشد. دوز دموكراسيخواهي هم بستگي به تحليل مشخص از شرايط مشخص دارد». نگارنده و حجاريان به جهت همرشتهاي در تحصيل بار معنايي دموكراسي را خوب ميفهميم. حرف ما هم اين است كه اصلاحطلبان در شعار و نظر به دنبال دموكراسي با همان استانداردها و شمايل غرب هستند و به صورت عريان اصلاحات را مساوي با آن ميدانند. نه اصراري بر تمايز آن با دموكراسي غربي دارند و نه اصراري بر پيدا كردن مباني درونديني براي آن. بنابراين نيروهاي انقلاب ميتوانند ادعا كنند كه در فهم اصلاحطلبي همان حرفي را ميزنند كه آقاي حجاريان و دوستانش ميزنند. اين فهم مشترك ميتواند به منازعه معنابخشي پايان دهد و به مرزبندي هويتها كمك شاياني كند. نتيجه اين وجيزه اين است كه جريان اصلاحات بين اهداف، شعارها، گفتمان، راهبرد و جهتگيريهاي اصل نظام و جريان مقابل هيچ تفاوتي قائل نيست و از سوي ديگر بر دموكراسيخواهي به عنوان بديل «مردمسالاري ديني» اصرار دارد.
با اين اوصاف به جاي استفاده از مفاهيم غلطاندازي چون «چپ»، «راست»، «اصلاحطلب» و «اصولگرا» بدون تعارف بايد از مفاهيمي مانند «اسلام سياسي» در مقابل «عرفيگرايي» يا «غربگرايي» در مقابل «اسلامگرايي» يا «دموكراسيخواهي» در مقابل «مردمسالاري ديني» استفاده كرد.اصلاحطلباني كه خود را «اصلاحطلب ناب» ميدانند و به قول محمدرضا خاتمي «چون كوه (در مقابل نظام) ايستادهاند» ميتوانند شهروندان اين كشور باشند اما مثل بقيه روشنفكران با سياستورزي خداحافظي كنند. لازمه مسئوليت حاكميتي دنبال كردن سياستهاي كلي نظام است و اگر كسي آنان را قبول ندارد چه اصراري بر تلف كردن عمر خود و منابع كشور و ملت دارد؟