به گزارش
جهانبین نیوز، آنچه در ادامه مي آيد گفت و گوي تفصيلي پايگاه خبري تحليلي
کلار با بهرام عظيمي آزاده بروجني است که مي گويد شجاعت و بي باکي اسراي ايراني عامل ترس و واهمه نيروهاي عراقي بود به گونه اي که معترف بودند اراده ايراني مي تواند آمريکا را هم فتح کند.
کلار: لطفا در بتدا خودتان را معرفي کنيد؟عظيمي: بهرام عظيمي متولد سال ۱۳۴۵ در سن ۲۲ سالگي و در تاريخ بيست و يکم تيرماه ۶۷ در منطقه فکه به دست نيروهاي عراقي اسير شدم.
کلار: در چه تاريخي به جبهه اعزام شديد؟عظيمي: در تاريخ هيجدهم دي ماه سال ۱۳۶۶ به جبهه اعزام شديم.
کلار: مدت اسارت شما چقدر طول کشيد؟عظيمي: ۲ سال و ۴۸ روز اسير بودم؛ در تاريخ نهم شهريور ۷۹ از اسارت بازگشتم.
کلار: چگونه اسير شديد؟عظيمي: من راننده آمبولانس بودم براي تحويل چند مجروح و شهيد از خط به گردان در حرکت بودم که بين راه آمبولانس را زدند؛ چون تمام تانک ها و نفربرهاي عراقي پرچم ايران را نصب کرده بودند ابتدا نفهميدم که عراقي هستند. تيربار را به سمت آمبولانس گرفتند پياده که شدم من را اسير کردند و آمبولانس را که پنج شهيد و مجروح داشت با خمپاره آتش زدند. پلاکم را هم در آوردند و در ميان آتش انداختند همرزمانم با پيدا کردن پلاک گمان مي کردند من شهيد شده ام.
کلار: در کدام اردوگاه اسير بوديد؟عظيمي: در اردوگاه ۱۲ تکريت عراق زادگاه صدام اسير بوديم
کلار: بزرگترين آرزويي که در زمان اسارت داشتيد؟عظيمي: من نمي توانستم قرآن بخوانم اما زمان اسارت توانستم کامل قرآن را ياد بگيريم و با اسرا هميشه قرآن مي خوانديم. هميشه به اين فکر مي کرديم آيا زماني هم مي رسد به ايران بازگرديم، رهبر عزيزمان را ببينيم و به خانواده مان برسيم.
کلار: لحظهاي كه اسير شديد چه احساسي داشتيد؟
عظيمي: وقتي که اسير شديم گمان نميکرديم که ديگر بتوانيم جان سالم به در ببريم و به کشور بازگرديم؛ شهادتين را گفتيم چون مي گفتيم کار ما ديگر تمام است.
کلار: واژه اسارت را براي کساني که طعم آن را نچشيدهاند چگونه توصيف مي کنيد؟
عظيمي: کسي که اسارت را نکشيده باشد متأسفانه درک درستي از اين قضيه نخواهد داشت. زجرها و سختي هايي بسيار زيادي کشيديم تا زماني که آزاد نشده بودم همه فکر مي کردند شهيد شده ام. اسارت را تنها آنهايي که اسير بودند درک ميکنند.
کلار: مي دانيم سختي کشيده ايد آيا خاطره اي از زمان اسارت تعريف مي کنيد؟عظيمي: در اردوگاهي که اسير بوديم عزاداري، تجمع و قرآن خواندن ممنوع بود؛ محرم که مي شد شب ها دور هم جمع مي شديم و عزاداري مي کرديم؛ روزي که نوحه خوانده بودم مرا شناسايي کردند به همراه سه نفر ديگر دست هايمان را بستند و در "سپتينگ توالت" انداختند اگر هم تلاش مي کرديم روي آب بمانيم با چوب فشار مي دادند تا فرو برويم.
کلار: سخت ترين شکنجه اي که در زمان اسارت کشيديد؟عظيمي: يک روز صبح زود زمستان ما را از اردوگاه بيرون آوردند آب سرد به بدنمان ريختند و ما را به شلاق بستند طوري که بچه ها از شدت شکنجه به نوبت مي افتادند. در زمان اسارت يک بار حمام نرفتيم بدنمان زخمي و پر از شپش شده بود.
کلار: عراقيها از چه چيزي واهمه داشتند؟عظيمي: عراقي ها مي گفتند اگر ما تعدادي نيرو به شجاعت و بي باکي شما داشتيم ايران که هيچ آمريکا را هم فتح مي کرديم؛ در واقع از اراده ايراني ها وحشت داشتند.
کلار: چه صحبتي با جوانان و خوانندگان داريد؟عظيمي: ما به راحتي اين انقلاب را بهدست نياورديم خون هاي زيادي براي آن ريخته شده است. سعي کنند به گونه اي رفتار کنند تا خون شهدا پايمال نشود.
کلار: بدترين خبر زمان اسارت براي شما چه بود؟عظيمي: ما در زمان اسارت راديو نداشتيم اما بدترين خبر زماني بود که ما از برادرهايي که عراقي ها از آنها بيگاري مي کشيدند شنديديم رهبرمان رحلت کرده است.
کلار: نحوه آزادي خود را بگوييد؟
عظيمي: روز پنجشنبه و جمعه بود که براي ما لباس و کفش آوردند گمان کرديم که مي خواهيم زير نظر صليب سرخ قرار بگيريم؛ لباس ها را اندازه کرديم و پوشيديم بعد از آن با لحن برادر که تعجب ما را برانگيخته بود خطاب مي کردند ما را به صف کردند پنج نيرو از صليب سرخ براي ما صحبت کردند و گفتند که شما را مي خواهيم بفرستيم ايران. اول گمان کرديم که دروغ مي گويند بعد از آن ما را با اتوبوس سر مرز آوردند و در حالي که هنوز هم باور نداشتيم توانستيم به وطن بازگرديم.
کلار: بسیار متشکریم بابت وقتی که در اختیار ما قرار دادید.
عظیمی: سپاس از شما موفق باشید.
انتهاي پيام1026ج /۵۴۰ ک