به گزارش
جهانبین نیوز؛ به نقل از
مشکات برين، سجاد رياحي مستندساز، کارگردان و نويسنده موفق شهرکردي که حضور موثر و خوبي در هفتمين جشنواره فيلم عمار داشت در مصاحبه با مشکات برين از زندگي شخصي و هنر خود مي گويد:
کلام اول: نگرش به حرفهگفتند از خودت بگو، گفتم چه بگويم، جز اينکه ما اسلحه اي بدست گرفته ايم و در حال مبارزه هستيم، مبارزه اي سخت و طاقت فرسا. اسلحه ما، در ظاهر کاملا بي خطر است. يک دوربين فيلمبرداري ست و متعلقاتش، که مي توان با آن کارهاي شگفتي انجام داد. از خود گفتن در اين زمانه يک کار معمولي و ساده است، اما بنده قصد دارم مقداري متفاوت از سابقه کاري ام بگويم.
کلام دوم: گام نهادن در وادي عشقاز کودکي به هنر علاقه داشتم. علاقه اي بسيار زياد. اين مسئله باعث شد که رشته گرافيک را انتخاب کنم. در دانشگاه هم همين رشته را خواندم. از همان زمان، فيلم و سينما هم برايم جذابيت داشت. به همين دليل، با يک سيستم خانگي نرم افزارهاي تدوين فيلم را آزمايش مي کردم. کم کم با دوربين فيلمبرداري آشنا شدم، دوربين VHS، که حالا ديگر به تاريخ پيوسته! کارهاي گرافيکي و طراحي هم انجام مي دادم.
حدودا يک سال هم در هفته نامه زرد کوه استان، کاريکاتور چاپ مي کردم. در چند مسابقه هم برگزيده شدم. اما اين کارها براي آدم نون و آب نمي شد. بايد سريک کار درست و حسابي مي رفتم، از کارمندي خيلي خوشم نمي آمد، اصلا با روحيه من سازگار نبود. اما نهايتا مجبور شدم که در يک مقطعي اين کار را انجام دهم. با معرفي يکي از دوستانم، به بنياد حفظ آثارو نشر ارزش هاي دفاع مقدس استان رفتم. با سابقه کار گرافيکي و فيلمبرداري که داشتم، در واحد روابط عمومي و هنري بنياد،کارم را شروع کردم. بعد از مدتي مدير هنري بنياد شدم. فيلم بردار دفتر نماينده ولي فقيه استان هم بودم. همزمان براي برنامه هاي صدا و سيماي استان هم دکور طراحي مي کردم.
يک سالي از حضورم در بنياد حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع مقدس گذشته بود. يک فيلمنامه کوتاه درباره جانبازان شيميايي نوشته بودم. بدون اينکه اصلا اميدي داشته باشم فيلم نامه را به مدير بنياد تحويل دادم براي توليد. ايشان هم بزرگوارانه پذيرفتند. بنده هم خوشحال و هم متعجب شدم. اين فيلم کوتاه هشت دقيقه اي، اولين فيلم داستاني من بود. فيلم کوتاه "خداهست..." در يکي از روستاهاي دورافتاده استان چهار محال و بختياري توليد شد. اين فيلم به جشنواره فيلم کودک و نوجوان همدان هم راه پيدا کرد. اما بنده همه اينها را مقدمه اي مي دانستم براي کارهاي بزرگتري که قصد داشتم انجام دهم. اما اين امکان برايم در استان فراهم نبود، و اي کاش بود!
کلام سوم: پله اول نردباماوايل سال ۸۹، شرايطي پيش آمد که از ديار خود، شهرکرد در استان چهارمحال و بختياري به پايتخت مهاجرت کنم. البته اين تصميم را يک شبه نگرفته بودم. سال ها در مورد اين قضيه فکرکرده بودم. هدف داشتم. دقيقا مي دانستم که براي چه بايد اين کار را انجام دهم. البته بنده به هيچ عنوان مهاجرت از شهرهاي کوچک به شهرهاي بزرگ را تاييد نمي کنم، مگر در شرايط بسيار خاص و ويژه.
يک روز به اتاق مدير بنياد رفتم. خيلي صريح و بدون مقدمه گفتم مي خواهم به تهران بروم. ابتدا جا خورد. بعد هم گفت نمي شود. اما بنده دليلي آوردم که ايشان راضي شد. يک هفته بعد تهران بودم و مشغول کار!
فضاي ملتهبي در پايتخت حاکم بود. هنوز ماجراي فتنه سال ۸۸ تمام نشده بود. ولوله اي در شهر بود. بچه هاي حزب اللهي همه به تکاپو افتاده بودند. انحرافي بزرگ شکل گرفته بود. برخي خواص گرفتار آن شده بودند. ماجرايي که به فرموده رهبر عزيزمان، کشور را تا لبه پرتگاه پيش برد.
اما بنده کجاي اين ماجرا بودم؟ يک بچه شهرستاني که آمده بود به پايتخت براي فيلمساز شدن! آن هم فيلمساز انقلابي! کار بسيار سختي بود، درآن شرايط. من در پايتخت هيچ پشتوانه اي نداشتم، چه مالي و چه غيرمالي. اما يک انگيزه قوي و از همه مهم تر خدا را داشتم.
در اوايل ورودم به تهران با ديدن شرايط کاري، مقداري ترديد داشتم که آيا راه را درست انتخاب کرده ام يا نه؟ ولي بعد از چند سال به يقين رسيدم، وقتي تاثير اين رسانه قوي راديدم.
حالا ديگر مي توانستم بيشتر تمرکز داشته باشم روي توليد فيلم. ابتدا مستند "سردار حماسه ها" درباره شهيد رضا رحماني، را توليد کردم. مستند بعدي ام "معلم جبهه هاي عشق" درباره شهيد ايرج آقا بزرگي بود. در اين فيلم سعي کردم بخش هاي بسيارکوتاهي از زندگي شهيد را بازسازي کنم. مستند "سرزمين مقدس" درباره مناطق عملياتي جنوب، "مدرسه عشق" درباره خادمين شهدا در مناطق عملياتي غرب کشور، "ياران خون خدا" درباره تدفين دو شهيد گمنام در شهر مرزي سومار، از فيلم هاي ديگري بود، که طي سه سال توليد کردم. البته با هزينه هاي بسيار اندک و سختي فراوان.
ولي اينها من را راضي نمي کرد. در اين شرايط من فقط پله اول نردبام بودم. نردبامي که يک سرش روي زمين بود و سر ديگرش در آسمان. قصد داشتم هر روز کيفيت کارم را بالا ببرم. هم از لحاظ محتوا و هم تکنيک .دنبال روش هاي جديد بودم. به خاطر همين مسئله، سه سال فيلم نساختم و در دوره هاي آموزش فيلم سازي شرکت کردم، البته از نوع اصيل ونه روشنفکري!
دوره هاي فيلمسازي در مرکز آموزش هنر اسلامي حوزه هنري تهران برگزار مي شد، با حضور اساتيدي همچون دکتر مجيد شاحسيني، اسفنديار شهيدي، ناصر هاشم زاده و... مدتي هم در دوره هاي فيلمنامه نويسي داستاني هادي مقدم دوست شرکت کردم. خودم هم مطالعات زيادي داشتم. هر کتاب خوبي که مي ديدم مي خريدم. شايد اغراق نباشد که بگويم بيشترين هزينه را براي کتاب مي پرداختم و چقدر لذت دارد خواندن کتابي که دوستش داري...