هر جور فکر میکنم، او را بهتر مییابم. کسانی که ریشهای نداشته باشند میخشکند و کسانی که مانده باشند، گند میگیرند و میمیرند. ما خواه، ناخواه مردار زمین هستیم و مرده زمان. زمانه ما را به مرگ میسپرد و زمین از ما مرداری تهیه میکند؛ مگر قبل از این که زمانه، نیروی ما را بگیرد و ما را به خاک مبدل کند و بگنداند، خودمان را ذبح کنیم.
مرده زمین، مردار زمان
گفت و گو این بود که، ما خواه، ناخواه مردهای میشویم و گند میگیریم.
مرده زمین و مردار زمان، مگر هنگامی که ریشههایی را داشته باشیم و رکودها را پشت سر گذاشته باشیم. این مسأله، قطعی است.
بخواهیم یا نخواهیم حرکتها و گذشت زمانه از ما میکاهد و زمین ما را به گند میرساند، مگر این که خودمان را قبل از این که زمان بگیرد، قبل از این که زمین بگنداند، ذبح کنیم. ما قطعاً در این هستی، مردار هستیم.
آنهایی که گوسفندهایی دارند و این گوسفندها در معرض خطری قرار میگیرند، زود کاردها را تیز میکنند تا آنها را ذبح کنند، تا از مرگ آنها و ضایع شدن و از دست رفتن آنها جلوگیری کنند.
ما در این هستی، خواه، ناخواه مرداریم، مگر این که کاردی را به گلوها بگذاریم و ذبح کنیم. مهم این است که ذبیحِ چه کسی باشیم و مذبوحِ در راه چه کسی؟ و با چه چیزی خودمان را ذبح کنیم و رو به چه قبلهای؟
مرگ، قطعی است. از دست رفتن، قطعی است. روزها که میگذرند، مثل موشهایی هستند که طناب عمر ما را میجوند. خواه، ناخواه سرنگون میشویم و در چاههایی میافتیم و میگندیم. گذشت زمانه، ما را به خاک بر میگرداند، مگر این که قبلاً خودمان را بقایی داده باشیم و ذبح کرده باشیم. آنهایی که ذبیح نیستند، مذبوح نیستند، مردار هستند. مرده هستند. ارزش ندارند. از دست رفته هستند.
حالا که بنا شده ذبح کنیم؛ بنا شده قبل از این که زمانه ما را بگیرد ما از خودمان بهره بگیریم، به این باید فکر کرد که در راه چه کسی خودمان را ذبح کنیم و با چه حربهای و با چه نیتی؟
مؤمن مادامی که رشتهها را از غیر حق نبرد، به حیات نمیرسد. زنده نمیشود. ممکن است رشد و نمو سلولها را داشته باشد، همانطوری که شمعدانیها رشد میکنند؛ ممکن است که عاطفهها و نفس کشیدنها را داشته باشد، همانطور که بزغالهها نفس میکشند؛ ولی انسان نیست و حیات ندارد. مردار است. و مردار، سنگ است.
و اكنون در منايي، ابراهيمي، و اسماعيلت را به قربانگاه آوردهاي. اسماعيل تو كيست؟ چيست؟ مقامت؟ آبرويت؟ موقعيتت، شغلت؟ پولت؟ خانهات؟ املاكت؟ ... ؟
اين را تو خود ميداني، تو خود آن را، او را - هر چه هست و هر كه هست - بايد به منا آوري و براي قرباني، انتخاب كني، من فقط ميتوانم " نشانيها "يش را به تو بدهم:
آنچه تو را، در راه ايمان ضعيف ميكند، آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن
" ميخواند، آنچه تو را، در راه "مسئوليت" به ترديد ميافكند، آنچه تو را به
خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگياش نميگذارد تا "پيام" را
بشنوي، تا حقيقت را اعتراف كني، آنچه ترا به "فرار" ميخواند، آنچه ترا به
توجيه و تاويلهاي مصلحت جويانه ميكشاند، و عشق به او، كور و كرت
ميكند، ابراهيمي و "ضعف اسماعيلي"ات، ترا بازيچه ابليس ميسازد.
... و اكنون در منايي، ابراهيمي، و اسماعيلت را به قربانگاه آوردهاي. اسماعيل تو كيست؟ چيست؟ مقامت؟ آبرويت؟ موقعيتت، شغلت؟ پولت؟ خانهات؟ املاكت؟ ... ؟
در قله بلند شرفي و سراپا فخر و فضيلت، در زندگيات تنها يك چيز هست كه براي به دست آوردنش، از بلندي فرود ميآيي، براي از دست ندادنش، همه دستاوردهاي ابراهيم وارت را از دست ميدهي، او اسماعيل توست، اسماعيل تو ممكن است يك شخص باشد، يا يك شيء، يا يك حالت، يك وضع، و حتي، يك " نقطه ضعف"!