به گزارش
جهانبین نیوز؛ به نقل از
مشکات برين چرخ گردون در ۲۶ مردادماه سال ۱۳۶۹، روزهاي بهيادماندني را در تاريخ ايرانزمين رقم زد، روزهايي که بسياري از مردم همواره براي رسيدن آن لحظهشماري ميکردند، ايران اسلامى شاهد بازگشت آزادگان سرافرازى بود که پس از تحمل سالهاى اسارت خود در اردوگاههاي عراق، پاى به وطن خود گذاشتند.
عزيزاني که مقام معظم رهبرى راز تحمل اين سختي و مشقتهايشان را چنين عنوان کردند که «يکى از چيزهايى که شما را، دلهايتان را زنده نگه و پر اميد نگه مىداشت، ياد آن چهره و روحيه پرصلابت امام عزيزمان بود. آن بزرگوار هم خيلى به ياد اسرا بودند. حال پدرى را که فرزندانش به اين شکل از او دور شده باشند، راحت مىشود فهميد.. »
اين گنجينههاي ارزشمند، سالهاي سال در غربت واسارت، حوادث ناگواري را پشت سر گذاشتند و منتظر ماندند، از صبر و نماز ياري جستند، صبري زينبگونه که فقط مردان مرد ميتوانند. همين يادآوري بهانهاي شد تا گفتگويي کوتاه خواندني با دو تن از اين آزادگان عزيز داشته باشيم که در محيطي صميمي بتوانيم يک از هزاران نکته ناگفته آنان را براي شما به رشته تحرير درآوريم:
يحيي حيدري سورشجاني، فرزند حسينقلي، متولد ۱۳۳۷ است که به گفته خودش در دوم فروردينماه سال ۱۳۶۱ در عمليات فتحالمبين اسير و در بيست و هشتم مردادماه سال ۱۳۶۹ همزمان با بسياري از اسراي ديگر، آزاد ميشوند.
مختار عاليپور، فرزند غلامحسين، اهل استان بوشهر، شهرستان دير، متولد ۱۳۴۵ که در مرحله دوم عمليات بيتالمقدس، در روز هجدهم ارديبهشت سال ۱۳۶۱ اسير و در سيام مردادماه ۱۳۶۹ آزاد ميشوند و به آغوش وطن برميگردند.
آقاي عاليپور، درباره نحوه اسارتش چنين ميگويد که يک روز بعد از مرحله دوم عمليات بيتالمقدس که رزمندهها به خط مرزي خودمان و عراق رسيده بودند، يک سري عمليات ايذايي بهصورت محدود و با اهداف مشخص، در خاک عراق براي قطع ارتباط بصره و خرمشهر در منطقه انجام داديم که حلقه محاصره تنگتر شود و زمينه آزادي خرمشهر فراهم گردد.
وي از حضور خود در عراق ميگويد و اينکه از اولين نيروهايي بودهاند که وارد آن منطقه شده و خط عراقيها را ميشکنند، اما موقع برگشت، راه را گمکرده و در اواسط روز به محاصره دشمن بعثي درميآيند که در زمان اسير شدن، حدود ۸ نفر سالم بودند و بقيه مجروح يا شهيد.
آقاي حيدري هم سرنوشت مشابهي داشتهاست، از خاطرات شب عمليات در نوروز سال ۱۳۶۰ ميگويد و اينکه چطور در منطقه شهيد ترکي، عراقيها حمله کردند و پاتک زدند اما موفق نشدند و عقبنشيني کردند، شب بعد که عمليات ايران ساعت ۳ صبح شروع ميشود، بسياري از رزمندگان شهيد و مجروح شدند، وي به اينجاي گفتگو که ميرسد حال عجيبي دارد، از حرکت در شياري که پر از پيکرهاي پاک شهدا شده بود ميگويد، پسازاين شب سخت، رزمندگان باقيمانده ايران، ساعت حدود ۹ صبح، با پاتک زدن در منطقه، کنترل اوضاع را به دست ميگيرند و منطقه آرام ميشود، وي ادامه ميدهد که در موقع برگشت از عمليات، مسير اشتباهي طي کرده و در محاصره دشمن گير افتادند.
بغضهاي پيچيدهاي دارند.. از تير خلاص زدن به مجروحين توسط نيروهاي عراقي، بياحترامي به اسراء و اينکه مصاحبههاي خبرنگاران خارجي با اهداف خاص جنگ رسانهاي دشمن، بهنحويکه بهعنوانمثال، ليوان آب به دست اسراء ميدادند تا نزديک دهان تا خبرنگار عکس بگيرد. درباره پس از اسارت خود چنين ميگويند: «دست و چشمهايمان را بستند و به سمت منطقه نامعلومي درحرکت بوديم، در بعضي شهرها، صداي هلهله و شادي مردم به گوش ميرسيد، بعضي ديگر بهطرف اسراء سنگ يا اشياء ديگر پرتاب ميکردند» گويي تاريخ تکرار شده، اين خاک با اين نامهربانيها آشناست.
پس از گذشت چند روز و طي مراحل تشريفات ثبت اسامي و مصاحبه و حضور هلالاحمر، اسرا را وارد اردوگاه کردند، از شب اول اسارت خود ميگويند که سيد آزادگان، ابوترابي، برايشان صحبت کرده است، اين عزيز، با دادن دلگرمي به اسرا و گفتن برخي نکات براي تحمل آسانتر مدت اسارت، به اردوگاههاي ديگر نيز سر ميزده است.
آقاي مختاري، ياد خاطرهاي از بازجويي خود در استخبارات عراق ميافتد که: در پاسخ به يکي از سؤالات کمي مکث کردم، به ناگاه فردي که پشت سرم بود، با دو دست آنچنان محکم به صورتم زد که براي لحظاتي سرگيجه داشتم و اين بود اولين کشيدهاي که در اسارت خوردم، آنجا بود که دست به دعا بردم و گفتم خدايا تا من در اسارت هستم، براي مصاحبه سراغم نيايند و دوم اينکه خدايي ناکرده در اسارت، شرمنده شهدا و خانوادههاي آنان در ايران نشوم که دعايم مستجاب شد و ديگر هيچگاه براي مصاحبه و بازجويي احضار نشدم.
بعضي خاطرات و حرفهايشان، تاکنون ناگفته مانده است، بعضي را نميتوان گفت و نوشت فقط بايد با سينهاي صبور، گوش کرد... بعضي ديگر از حرفهايشان، را حتي نميتوان گوش کرد، آنچه از اسارت ميگويند، گفتنيهاي آن است.. رازهاي بسياري در سينه آنان نهفته مانده که باخداي خود عهد بستهاند رازدار باشند، اما با اين وجود حتي يکلحظه از اين مجاهدت خود پشيمان نيستند، حتي در حال حاضر بااينکه مشکلات جسمي دارند، دوست دارند دوباره وارد ميدان مبارزه شوند، در سوريه يا هرجايي که خط مقدم رويارويي با دشمن باشد.
آنان روزهاي سخت اسارت را باعلاقه قلبي به پير جماران، خميني کبير گذراندند، طوري که حرف امام زمين نماند، آنان دوست نداشتند که اسير شوند، شهادت آرزويشان بود، اسارت بسيار سخت و طاقتفرسا است، اما خدا خواست که بهترينها را جدا کند تا رسالتشان را در جاي ديگر انجام دهند و پيام انقلاباسلامي را به گوش جهانيان برسانند.. اين عزيزان هم مانند همه اسراي ديگر، بدترين خبري که در مدت حدود ۸ سال حبس خود به ياد دارند را خبر ارتحال ملکوتي حضرت امام خميني(ره) عنوان ميکنند..
در وصف آنان که در اسارت شهيد ميشوند همين بس که غريبترين مرگها، در غربت رقم ميخورد، اسارت؛ الگو و دورهاي از استقامت ارزشمند ملت ايران در برابر استکبار جهاني بود.. جواناني که سالهاي متمادي از عمر خودشان را در اتاقهايي با بدترين شرايط زير شکنجه ميگذراندند که انسان حتي براي ابتداييترين کارهاي روزانهاش در مضيقه باشد.
شيرينترين خاطره آنان، زيارت امام حسين(ع) بود که حلاوت آن زيارت و حضور در کربلا، سختي غربت و اسارت را آسان کرده بود.
از مواردي که فقط در بين اسراي کشور عزيزمان به چشم ميخورد و مايه اعجاب خبرنگاران خارجي و نيروهاي هلالاحمر شده بود، روحيه بالا و اتحاد ايرانيها بود، بهطوريکه تعداد زيادي اسير، از سراسر کشور، با فرهنگهاي مختلف، سنين متفاوت، با کمترين امکانات، عليرغم محدوديتهاي فراوان، بدون کوچکترين سستي و بحثوجدل، ساليان سال در کنار هم سپري و روحيه ايثارگري و معنويت خود را حفظ ميکردند.
يکي از اين آزادههاي رنجديده، از خاطرات يکسال همنشيني خود با سيد آزادگان مرحوم ابوترابي، مرد آسماني اسارت ميگويد، اينکه ايشان آنقدر دلسوز اسراء و مهربان بودند که بارها خود را سپر بلاي ديگران ميکردند، بهعنوانمثال در زمان جابجايي اسراء و وارد شدن اسراي جديد، که همراه با کتککاري و تونل مرگ و تونل وحشت و.. همراه بوده است، وي از پشت ميلههاي اتاق بسيار متأثر ميشد و ساعتها از شنيدن صداي آه و ناله رزمندگان، ميگريست و فرياد ميزد که او را به جاي تازهواردها شکنجه کنند..
در اسارت هرروز يکي مسئول نظافت بود، کارهاي شخصي را هم که هرکس خودش انجام ميداد، يکي از اين آزادگان نقل ميکند که حدود دو سال به علت کمر درد نميتوانستم کاري انجام بدهم و اسراي ديگر، بجاي من نظافت ميکردند و لباسهايم را ميشستند بهنحويکه خيلي از موارد اصلاً متوجه نميشدم، حتي فردي که ۲ سال کار تميز کردن و تخليه سطل محل قضاي حاجت اسراي اردوگاه را به عهده داشت، بعدها فهميديم مهندس شرکت نفت بوده است که بهصورت داوطلبانه هرروز صبح اين کار را انجام ميداده است..
هر چقدر هم که بگويي، باز هم نميتوان حس کرد آنان چه ميگويند، بايد با اين عزيزان همراه باشي تا بفهمي حالشان و به قول امروزيها «فازشان» چيست.. از لحظات سخت از دست دادن همرزمانشان گرفته تا تلخي برخوردها و روزهاي جدايي، شهادت، جانبازي، مفقودالاثر شدن، همه و همه گنجينهاي افتخارآميز به نام دفاع مقدس را رقم زد.
اين دو آزاده سرافراز، استقبال مردم را وصفناشدني خواندند و گفتند: هرگز انتظار نداشتيم بعد از سالها دوري از وطن، مردم اينگونه به استقبالمان بيايند، واقعاً غيرقابلپيشبيني بود، خيلي نگران بوديم، نگران اينکه آيا روحيه انقلابي و فرهنگ جهادي مردم، همانند سال ۱۳۶۰ مانده است؟! ولي با ديدن سيل جمعيت در شهرها و روستاها، فهميديم اين مردم قدردان مجاهدت و ايثار هموطنانشان هستند.. با ديدن اين حضور باشکوه مردم، نيمي از خستگي راه از تنمان درآمد. باعث تعجب بود که حتي در بعضي شهرهاي مرزي، سيل جمعيت مانع حرکت اتوبوس ميشد.
در طول اين سالهاي پس از آزادي همواره ياد حرف مرحوم ابوترابي ميافتيم که ميگفتند: «قدر خودتان را بدانيد..خيال نکنيد اين جَوي که الآن اينجا حاکم است و اين صميميتي که داريد، در جاي ديگري از دنيا پيدا ميشود، اين جمعي از خوبان که اينجا دورهم جمع شدهايد، در هيچ کجاي دنيا نظير ندارد.. فقط در بهشت امکان دارد دوباره اين اتفاق بيفتد.» که الحق و الانصاف هم چنين بود..
آنچه مسلم است اينکه آزادگان دلاور و سرافراز هموطنمان، با تمسک به سيره ائمه معصومين(عليهمالسلام) و يادآوري رنجهاي آنان، توانستند دوران سخت اسارت را با سربلندي طي کنند و براي ميهن افتخار بيافرينند.
آنچه گذشت، تنها ساعتي پاي حرفها و درسهاي دو نفر از آزادگان سرافراز ميهن بود، چه رنجها، سختيها، ناجوانمرديهايي که اين دلاورمردان ديدند، اما در سينه خود حبس کردند، اسير شدند تا اسير پست و مقام و ماديات نشوند، اسير شدند تا به جان بيتالمال نيفتند، نفس خود را به اسارت گرفتند تا مبادا سرکش شود و در پي لذات دنيوي برآيد، آنقدر دوران اسارت اين عزيزان طاقتفرسا بوده است که حتي بسياري از موارد آن قابلگفتن نيست.. اميدوارم، همگان بخصوص نسلهاي سوم و چهارم انقلاباسلامي، از اين رشادتها درس بگيرند و قدردان نعماتي چون امنيت، آرامش، ولايت، توسعه، پيشرفت، اتحاد کشور عزيزمان باشند. در پايان جا دارد از جناب آقاي مهراب زماني از فعالان فرهنگي شهر سورشجان که زحمت هماهنگي اين گفتگو را انجام دادند قدرداني و تشکر نماييم.
انتهاي پيام1026ج /۱۰۲۰ج