به گزارش جهانبین نیوز، معمولاً ذهنهاي قالبي و شكل گرفته، آرايش نيروهاي فعال در ايران را از بعد سياسي و در قالب جناحبنديهاي موجود و زيرمجموعههاي آنان ميشناسند. دليل اصلي اين نگاه را ميتوان به كنش سياسي جريانات براي حصول به كرسي قدرت در قواي دوگانه مقننه و مجريه ارجاع نمود. بنابراين صلاحيتهاي جريانات بر مبناي عمل و رفتار سياسي در نحوه رسيدن به قدرت سنجيده ميشود. براي نيروهاي انقلاب اسلامي نگريستن از اين زاويه ناقص و واجد تقليل فهم و قضاوت است.
به نظر ميرسد پويانمايي جريانات از همديگر در حال بازگشت به روال سالهاي دوران اصلاحات است. از شركت در كنفرانسهاي حقوق بشري و دموكراسيخواهي اخير در «كيپ تاون» و «امان» از سوي برخي تجديدنظرطلبان، تا قرار دادن برخي از بزرگان حوزه در مقابل آزادي، نمونههايي است كه تجربه تنظيم نسبتهاي قبلي با نظام مستقر را روشن ميكند. شركت در كنفرانسهايي مانند «برلين» و «سيرا» در دوران اصلاحات با هدف تثبيت يا ورود به قدرت نبود كه در راستاي قرائتي ديگر و غربپسند از نظام مستقر بود. لذا در جبههشناسي نيروهاي فعال در صحنه سياسي- اجتماعي ايران تشخيص انديشه و معرفت مقدم بر آرايش سياسي-جناحي است. در اين جبههشناسي آنچه مهم و شاخص است نسبت جريان فكري با نوع نظام مستقر است.
بنابراين لازم است فهم جريانات را نه در نسبت ورود و خروج آنان به قدرت در قالب مردم سالاري، كه بر مبناي تأثيرگذاري جوهري بر نوع حاكميت دانست. فهم سياسي از تاكتيكها و تدابير جريانات در نحوه ورود به قدرت و به چالش كشيدن حريف نبايد در اولويت نيروهاي انقلاب باشد، بلكه بايد به مقابله با انديشههايي پرداخت كه به دنبال مدل جايگزين براي نوع نظام مستقر هستند يا به بهانه اختلاف سليقه، قرائتي از آن ارائه ميدهند كه در صورت اعمال ديدگاههاي آنان نوع حاكميت قلب ماهيت خواهد شد. اين جبهه بندي خاص نخبگان فكري و سياسي است و با فهم توده متفاوت است. به صورت طبيعي توده مردم ايران، اسلام را ميخواهند و با ادبيات مدرن و سامانيافته سياسي نسبتي ندارند، اما وضعيت فكري ايران امروز در نسبت با نوع حاكميت را ميتوان در قالب چهار جبهه به نظاره نشست.
۱- طرفداران حكومت اسلامي
درست است كه به صورت محاورهاي از نوع حكومت با عنوان حكومت اسلامي ياد ميشود، اما با دقت در مؤلفهها و شاخصهاي حكومت اسلامي كه در مدينهالرسول برپا بود، نميتوان نوع نظام مستقر در ايران را حكومت اسلامي ناميد بلكه آن جمهوري اسلامي است. برخي حكومت اسلامي را در عصر معصوم جايز ميدانند و برخي آن را مقابل اراده ملي قرار ميدهند، برخي از نخبگان ديني در ايران همچنان اسلاميت و جمهوريت نظام را دو وزنه قرينه نميدانند و جمهوريت را فاقد اصالت ميدانند. البته با اجراي آن مخالفت نميورزند، اما عملاً در جمع بين مردمسالاري و تكليف ديني جنبههاي «تدابير اجتماعي» فراموش ميشود و هنگام ناكامي سياسي به جاي تحليل اجتماعي خود به «تكليف ديني» پناه ميبرند. غور در تكليف ديني اين جماعت نشان ميدهد كه آن تكليف نيز «تكليف فردي» است كه نميتواند در تراز حاكميت طرح شود. طرفداران حكومت اسلامي، صحنه سياسي كشور را صحنه حق و باطل ميبينند و قرائت خود از اسلام سياسي را قرائتي ناب برميشمارند و غير از آن را با سكولاريسم همتراز ميدانند. تجديدنظرطلبان سعي نمودند با قرار دادن اين دسته در مقابل آزادي و جمهوريت براي خود جايگاه روشنفكري و مردمي بتراشند و در برخي مقاطع هم موفق بودهاند.
۲- طرفداران جمهوري اسلامي
نظام مستقر در ايران امروز جمهوري اسلامي است. يعني بين اصول اسلامي و تحولات اجتماعي و تغييرات روبنايي جمع بسته ميشود. امام خميني(ره) و مقام معظم رهبري و طيف وسيعي از نيروهاي فكري و سياسي به اين مدل به عنوان مدلي مدرن، بومي و كارآمد مينگرند كه در عين تأكيد بر اسلام، مردم را نيز در عرصه سرنوشت محترم ميشمارد. به چرخ نخبگان در چارچوب قانون اساسي باور دارد و «جمهوري اسلامي ايران» را هويت ملي و سياسي ايرانيان ميداند.
اين دسته رأي مردم را نه يك اضطرار زماني بلكه يك واقعيت غيرقابل انكار ميدانند كه بعضاً ممكن است به حاكميت طرفداران اسلام حداكثري يا طرفداران اسلام حداقلي منجر شود. شاقول و شاخص براي مراقبت از تنظيم اسلاميت و جمهوريت براي اين دسته انديشه سياسي امام خميني(ره) و مقام معظم رهبري است.
۳- طرفداران جمهوري
اين جماعت كه در عرف سياسي به آنان تجديد نظر طلب ميگوييم با استناد به رهيافتهاي پست مدرن غربي، همچون رهيافتهاي گفتماني، ابطالپذيري، هرمنونتيك و انتقادي، تلاش نمودند هدف انقلاب اسلامي در براندازي نظام سلطنتي را برقراري جمهوري دموكراتيك به سبك غربي بدانند. تصوري كه از تصديق جمهوري و دموكراسي دارند، جهانشمول و عام است و هرگونه تلاش براي بوميسازي آن را نعل وارونه تفسير مينمايند. اين دسته هر قيدي كه دموكراسي عريان را مانع شود برنميتابند. حتي اگر اين مانع مسلمات دين (مانند حكم قصاص) باشد با آن به مبارزه ميپردازند. اين جماعت در مقابل دنياي غرب به جهت اينكه در ايران شاخصهاي مردمسالاري با دموكراسي غربي متفاوت است احساس شرمساري مينمايند و تلاش ميكنند شاخصهاي زندگي غربي و شاخصهاي تعامل مردم و حاكميت در غرب را به عنوان معيار رفتار حاكمان و مردم در ايران قرار دهند و سپس فاصلهاي بين دموكراسي مطلوب و موجود ايجاد نمايند. البته مردم ايران معمولاً زبان اين جماعت را نميفهمند، چرا كه در بعد معرفتي فرهنگي و زبان شناسي قدرت تعامل و انطباق ندارند.
۴- طرفداران مشروطه خواهي
اين دسته برخلاف جمهوري خواهان در صدد حذف ولايت فقيه به عنوان محوريترين عنصر نظام جمهوري اسلامي نيستند اما تلاش مينمايند الگويي از حيطه عمل آن ارائه دهند كه با حكومتهاي سلطنتي مستقر در هلند، انگلستان و اسپانيا تفاوتي نداشته باشد. سعيد حجاريان مدل مطلوب خود در اين باره را نحوه مواجهه قوه مقننه انگليس با چارلز، پادشاه انگلستان ميداند كه در يك پروسه چند دهه ساله، جايگاه پادشاه به صورت تشريفاتي درآمد. قرائت اين جماعت از ولايت فقيه قرائت سلطنتي و راهبري است و معتقدند اين جايگاه بايد نمادين و تشريفاتي و صرفاً سمبل وحدت ملي باشد.
اين دسته پذيرش عرفيگرايي توسط حاكميت را شرط همسويي خود با ولايت فقيه يا عرفيگرايي را لازمه برقراري جمهوري اسلامي ميدانند. آبشخور اين دسته و جمهوري خواهان از بعد معرفتي به يك نقطه ختم ميشود و آن استقرار سكولاريسم و دين زدايي از عرصه حاكميت است.
اما جمهوري خواهان به صورت عريان به مقابله با جمهوري اسلامي ميپردازند و مشروطه خواهان تلاش ميكنند با نگاه خيرخواهانه چنين القا نمايند كه اگر به اين روش اصلاحي تن داده نشود، لاجرم بايد به انقلاب تن دهيم. راهبرد فشار از پايين، چانهزني از بالا با همين هدف انجام ميشد، يعني مطالب عرفي در مقابل حاكميت ديني فعال شود، سپس نخبگان اين طيف به عنوان خيرخواهان حاكميت، مدل خود را براي آشتي بين فشار واردكنندگان از پايين و حاكميت ارائه ميدهند و آن هم تشريفاتي كردن جايگاه رهبري و حركت ملايم و تدريجي به سمت عرفيگرايي و سكولاريسم پنهان است.
به همين دليل نيروهاي معتقد به راه و انديشه امام و رهبري رسالتي عظيم در پيش دارند. آنان بايد پرچمدار واقعي «جمهوري اسلامي» در مقابل سه مدل ديگر باشند. اين دسته بايد پرچمدار آزادي، جمهوريت و اسلام به صورت توأم و به عنوان يك «كل وحدت يافته» باشند. در غير اين صورت مباحث چالشي خود را در سطح افراد و جريانات سياسي نازل خواهند كرد و به حوزههاي غيرفكري مشغول خواهند شد.
وقتي از تراشيدن همديگر فارغ ميشوند كه ديگر دير شده است و مسير مطمئني براي ادامه مسير نخواهند يافت. امروز عصر هوشياري فكري است. اين هوشياري نبايد در سايه توافقنامه ژنو، پرونده هستهاي و تنشهاي سياسي به فراموشي سپرده شود. تعميق فكري- فلسفي چيستي جمهوري اسلامي و گسترش و گفتمان كردن آن رسالت نهفتهاي است كه بايد بارز شود.
نویسنده : دكتر عبدالله گنجي
به نظر ميرسد پويانمايي جريانات از همديگر در حال بازگشت به روال سالهاي دوران اصلاحات است. از شركت در كنفرانسهاي حقوق بشري و دموكراسيخواهي اخير در «كيپ تاون» و «امان» از سوي برخي تجديدنظرطلبان، تا قرار دادن برخي از بزرگان حوزه در مقابل آزادي، نمونههايي است كه تجربه تنظيم نسبتهاي قبلي با نظام مستقر را روشن ميكند. شركت در كنفرانسهايي مانند «برلين» و «سيرا» در دوران اصلاحات با هدف تثبيت يا ورود به قدرت نبود كه در راستاي قرائتي ديگر و غربپسند از نظام مستقر بود. لذا در جبههشناسي نيروهاي فعال در صحنه سياسي- اجتماعي ايران تشخيص انديشه و معرفت مقدم بر آرايش سياسي-جناحي است. در اين جبههشناسي آنچه مهم و شاخص است نسبت جريان فكري با نوع نظام مستقر است.
بنابراين لازم است فهم جريانات را نه در نسبت ورود و خروج آنان به قدرت در قالب مردم سالاري، كه بر مبناي تأثيرگذاري جوهري بر نوع حاكميت دانست. فهم سياسي از تاكتيكها و تدابير جريانات در نحوه ورود به قدرت و به چالش كشيدن حريف نبايد در اولويت نيروهاي انقلاب باشد، بلكه بايد به مقابله با انديشههايي پرداخت كه به دنبال مدل جايگزين براي نوع نظام مستقر هستند يا به بهانه اختلاف سليقه، قرائتي از آن ارائه ميدهند كه در صورت اعمال ديدگاههاي آنان نوع حاكميت قلب ماهيت خواهد شد. اين جبهه بندي خاص نخبگان فكري و سياسي است و با فهم توده متفاوت است. به صورت طبيعي توده مردم ايران، اسلام را ميخواهند و با ادبيات مدرن و سامانيافته سياسي نسبتي ندارند، اما وضعيت فكري ايران امروز در نسبت با نوع حاكميت را ميتوان در قالب چهار جبهه به نظاره نشست.
۱- طرفداران حكومت اسلامي
درست است كه به صورت محاورهاي از نوع حكومت با عنوان حكومت اسلامي ياد ميشود، اما با دقت در مؤلفهها و شاخصهاي حكومت اسلامي كه در مدينهالرسول برپا بود، نميتوان نوع نظام مستقر در ايران را حكومت اسلامي ناميد بلكه آن جمهوري اسلامي است. برخي حكومت اسلامي را در عصر معصوم جايز ميدانند و برخي آن را مقابل اراده ملي قرار ميدهند، برخي از نخبگان ديني در ايران همچنان اسلاميت و جمهوريت نظام را دو وزنه قرينه نميدانند و جمهوريت را فاقد اصالت ميدانند. البته با اجراي آن مخالفت نميورزند، اما عملاً در جمع بين مردمسالاري و تكليف ديني جنبههاي «تدابير اجتماعي» فراموش ميشود و هنگام ناكامي سياسي به جاي تحليل اجتماعي خود به «تكليف ديني» پناه ميبرند. غور در تكليف ديني اين جماعت نشان ميدهد كه آن تكليف نيز «تكليف فردي» است كه نميتواند در تراز حاكميت طرح شود. طرفداران حكومت اسلامي، صحنه سياسي كشور را صحنه حق و باطل ميبينند و قرائت خود از اسلام سياسي را قرائتي ناب برميشمارند و غير از آن را با سكولاريسم همتراز ميدانند. تجديدنظرطلبان سعي نمودند با قرار دادن اين دسته در مقابل آزادي و جمهوريت براي خود جايگاه روشنفكري و مردمي بتراشند و در برخي مقاطع هم موفق بودهاند.
۲- طرفداران جمهوري اسلامي
نظام مستقر در ايران امروز جمهوري اسلامي است. يعني بين اصول اسلامي و تحولات اجتماعي و تغييرات روبنايي جمع بسته ميشود. امام خميني(ره) و مقام معظم رهبري و طيف وسيعي از نيروهاي فكري و سياسي به اين مدل به عنوان مدلي مدرن، بومي و كارآمد مينگرند كه در عين تأكيد بر اسلام، مردم را نيز در عرصه سرنوشت محترم ميشمارد. به چرخ نخبگان در چارچوب قانون اساسي باور دارد و «جمهوري اسلامي ايران» را هويت ملي و سياسي ايرانيان ميداند.
اين دسته رأي مردم را نه يك اضطرار زماني بلكه يك واقعيت غيرقابل انكار ميدانند كه بعضاً ممكن است به حاكميت طرفداران اسلام حداكثري يا طرفداران اسلام حداقلي منجر شود. شاقول و شاخص براي مراقبت از تنظيم اسلاميت و جمهوريت براي اين دسته انديشه سياسي امام خميني(ره) و مقام معظم رهبري است.
۳- طرفداران جمهوري
اين جماعت كه در عرف سياسي به آنان تجديد نظر طلب ميگوييم با استناد به رهيافتهاي پست مدرن غربي، همچون رهيافتهاي گفتماني، ابطالپذيري، هرمنونتيك و انتقادي، تلاش نمودند هدف انقلاب اسلامي در براندازي نظام سلطنتي را برقراري جمهوري دموكراتيك به سبك غربي بدانند. تصوري كه از تصديق جمهوري و دموكراسي دارند، جهانشمول و عام است و هرگونه تلاش براي بوميسازي آن را نعل وارونه تفسير مينمايند. اين دسته هر قيدي كه دموكراسي عريان را مانع شود برنميتابند. حتي اگر اين مانع مسلمات دين (مانند حكم قصاص) باشد با آن به مبارزه ميپردازند. اين جماعت در مقابل دنياي غرب به جهت اينكه در ايران شاخصهاي مردمسالاري با دموكراسي غربي متفاوت است احساس شرمساري مينمايند و تلاش ميكنند شاخصهاي زندگي غربي و شاخصهاي تعامل مردم و حاكميت در غرب را به عنوان معيار رفتار حاكمان و مردم در ايران قرار دهند و سپس فاصلهاي بين دموكراسي مطلوب و موجود ايجاد نمايند. البته مردم ايران معمولاً زبان اين جماعت را نميفهمند، چرا كه در بعد معرفتي فرهنگي و زبان شناسي قدرت تعامل و انطباق ندارند.
۴- طرفداران مشروطه خواهي
اين دسته برخلاف جمهوري خواهان در صدد حذف ولايت فقيه به عنوان محوريترين عنصر نظام جمهوري اسلامي نيستند اما تلاش مينمايند الگويي از حيطه عمل آن ارائه دهند كه با حكومتهاي سلطنتي مستقر در هلند، انگلستان و اسپانيا تفاوتي نداشته باشد. سعيد حجاريان مدل مطلوب خود در اين باره را نحوه مواجهه قوه مقننه انگليس با چارلز، پادشاه انگلستان ميداند كه در يك پروسه چند دهه ساله، جايگاه پادشاه به صورت تشريفاتي درآمد. قرائت اين جماعت از ولايت فقيه قرائت سلطنتي و راهبري است و معتقدند اين جايگاه بايد نمادين و تشريفاتي و صرفاً سمبل وحدت ملي باشد.
اين دسته پذيرش عرفيگرايي توسط حاكميت را شرط همسويي خود با ولايت فقيه يا عرفيگرايي را لازمه برقراري جمهوري اسلامي ميدانند. آبشخور اين دسته و جمهوري خواهان از بعد معرفتي به يك نقطه ختم ميشود و آن استقرار سكولاريسم و دين زدايي از عرصه حاكميت است.
اما جمهوري خواهان به صورت عريان به مقابله با جمهوري اسلامي ميپردازند و مشروطه خواهان تلاش ميكنند با نگاه خيرخواهانه چنين القا نمايند كه اگر به اين روش اصلاحي تن داده نشود، لاجرم بايد به انقلاب تن دهيم. راهبرد فشار از پايين، چانهزني از بالا با همين هدف انجام ميشد، يعني مطالب عرفي در مقابل حاكميت ديني فعال شود، سپس نخبگان اين طيف به عنوان خيرخواهان حاكميت، مدل خود را براي آشتي بين فشار واردكنندگان از پايين و حاكميت ارائه ميدهند و آن هم تشريفاتي كردن جايگاه رهبري و حركت ملايم و تدريجي به سمت عرفيگرايي و سكولاريسم پنهان است.
به همين دليل نيروهاي معتقد به راه و انديشه امام و رهبري رسالتي عظيم در پيش دارند. آنان بايد پرچمدار واقعي «جمهوري اسلامي» در مقابل سه مدل ديگر باشند. اين دسته بايد پرچمدار آزادي، جمهوريت و اسلام به صورت توأم و به عنوان يك «كل وحدت يافته» باشند. در غير اين صورت مباحث چالشي خود را در سطح افراد و جريانات سياسي نازل خواهند كرد و به حوزههاي غيرفكري مشغول خواهند شد.
وقتي از تراشيدن همديگر فارغ ميشوند كه ديگر دير شده است و مسير مطمئني براي ادامه مسير نخواهند يافت. امروز عصر هوشياري فكري است. اين هوشياري نبايد در سايه توافقنامه ژنو، پرونده هستهاي و تنشهاي سياسي به فراموشي سپرده شود. تعميق فكري- فلسفي چيستي جمهوري اسلامي و گسترش و گفتمان كردن آن رسالت نهفتهاي است كه بايد بارز شود.
نویسنده : دكتر عبدالله گنجي