۰
plusresetminus
تاریخ انتشاردوشنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۱:۵۹
کد مطلب : ۱۳۹۱۳

مادری که 40سال است فرزند معلولش را تر و خشک می کند

40سال پیش بود دومین بچه ام به دنیا آمد،کودکی ،با چشم هایی روشن و بدنی با اندام های متناسب ،یک سال از تولد نوزادم گذشت و کودکی یکساله شد که بر روی چهاردست و پا راه می رفت اما .....
مادری که  40سال است فرزند معلولش را تر و خشک می کند
به گزارش جهانبین نیوز ، مادری که رنج نگهداری کودکش را بیش از چهل سال به دوش کشیده است در گفتگو با پایگاه خبری تحلیلی کیار بیدار از آنچه در این چهل سال بر فرزندش گذشته است سخن گفت.این مادر فداکار که نخواست نامش فاش شود از دلتنگی هایش گفت و از رنجی که کودکش در طی این سال ها کشیده و هم اینک مردی چهل ساله شده است اما با این وجود همچون کودکی به مهر و محبت مادری نیاز دارد و لحظه ای جدایی و دوری از او برایش امکان پذیر نیست.

*۴۳سال از روز تولد فرزندم گذشته داست فرزندی که تولدش باعث جشن و سرور و شادمانی در خانه ی ما شد اما رسم روزگار چیز دیگری بود و شادی ما دوامی نداشت ،سال ۱۳۵۱بود که مثل سلیر زنان و دختران که کار غالب آنها قالیبافی بود مشغول بافتن قالی بودم ،کودکم یک ساله شده بود و می توانست کم و بیش چهار دست و پا خود را به ایتن سو و آن سو بکشاند.روزها کارم این بود که قالیبافی کنم و به گاوها و مرغ ها و سایر حیوانات اهلی که در طیله داشتیم رسیدگی کنم و ناهار و شام آماده کنم و مهمتر از همه به بچه ام رسیدگی کنم .

بعد از تولد دخترمان خدا به ما پسر داد . هر دو آنها برای مان عزیز بودند. دخترم سه ساله شده بود و پسرم یک ساله که آن اتفاق رخ داد .

**این مادر رنج کشیده در حالی که اشک در چشمانش حدقه زده بود آرام آرام گریست ،اجازهخ دادم آرام بگیرد اما قبل از قطع گریه اش خودش ادامه داد:در ایوان منزلمان قالی بر دار داشتم و طبق معمول دختر و پسرم در ایوان بودند .دخترم با گلوله های نخ بازی می کرد و پسرم مشغول چهار دست و پا رفتن . او کم کم با حرکت دادن خودش به لبه ی ایوان بدن نرده رفته بود و قبل از آنکه من متوجه بشوم از ایوان به پائین پرت شد.

*پدرش در خارج از روستایمان کار می کرد اما پدر بزرگش در روستا بود و ما را با خودش به دکتر در شهر شلمزار رساند،دکتر شلمزار نتوانست کاری کند و ما را به شهرکرد فرستادند،پسرم هنوز نفس می کشید بالاخره با رسیدن به شهرکرد در بیمارستان کاشانی پسرم را بستری کردند و او زنده ماند اما ضربه ای که بر اثر افتادنش از ایوان بلند خانمان بر سرش وارد شد او را تا آخر عمرش معلول کرد.

**گریه امانش نداد و بغضش ترکید ........

*الان ۴۲ سال است که کودک معلولم را نگهداری می کنم و اکنون او مردی ۴۲ساله است اما حیف و صد حیف که سهم او از این دنیای بزرگ گوشه ی اتاق شده است و بزرگترین لذت و تفریحش خوردن و خوابیدن.

**وقتی از این مادر پرسیدم که خسته نشده ای با نگاهی غضب آلود نگاهم کرد و از این حرف من ناراحت شد اما سوالم را جواب داد.

*من و این پسر ۴۰سال است که باهم مانوسیم ،غصه و شادی مان یکی است و هر کدام از ما تاب دوری دیگری را ندارد،شاید در این سال ها به من سخت گذشته باشد اما وجود این پسر ایمانم را قوی تر کرد، این پسر و وضعیت او باعث شد با خدا ارتباط نزدیک تری داشته باشم و در این چند سال لطف خدا را در لحظه لحظه ی زندگی ام مشاهده کرده ام .

**این مادر فداکار که جوانی اش را به پای فرزند ممعلولش گذاشته است در ادامه ی صحبت هایش گفت:

*من غیر از این پس پسران و دختران دیگری هم دارم که به لطف الهی با وجود آنها نوه دار هم شده ام و وجودشان برایم نعمتی بزرگ است اما علی رغم همه ی مهر و محبتم بدانها این پسر معلولم را بیشتر دوست دارم .
انتهای متن/ح
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

خبرهای مارا در پیام رسان های زیر دنبال کنید

تاريخ:

يکشنبه ۸ دی ۱۳۹۸

ساعت:

۱۷:۱۴:۱۵

29 Dec 2019