به گزارش جهانبین نیوز به نقل از خبرنگار سلام لردگان؛
ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون (قرآن کريم)
شهداي عزيز در جوار باريتعالي آسوده خاطر بخوابيد که ملت شما پيروزند واين پيروزي را از دست نخواهند داد (حضرت امام خميني ره)
زندگينامه
معلم بسيجي شهيد عبدالرضا محمدي بردبري
شهيد عبدالرضا محمدي بردبري فرزند حاج محمد ذاکر در سال 1348در خانواده اي مومن ،مذهبي و متدين در روستاي بردبر از توابع شهرستان لردگان ديده به جهان گشود تحصيلات ابتدايي را باموفقيت در دبستان محل سکونت خويش به پايان برد وجهت ادامه تحصيل راهي مدرسه راهنمايي باقريه بروجن شد ودراين مقطع تحصيلي با کسب امتيازاتي در علم ودانش مقطع راهنمايي را سپري کرد ودر ادامه تحصيلات متوسطه در دانشسراي تربيت معلم باقريه شهرستان بروجن ثبت نام و به ادامه تحصيل پرداخت در وسط سال تحصيلي با شوق و علاقه اي که نسبت به امام وانقلاب وجنگ داشت جهت فراگير فنون نظامي راهي پادگان آموزشي امام حسن (ع ) شد وبعداز طي آموزش نظامي بسيج راهي جبهه هاي حق عليه باطل شد ودر چندين عمليات درقالب دلاور مردان تيپ قمربني هاشم (ع) شرکت داشتند ودر عمليات والفجر هشت در جمع رزمندگان سپاه اسلام در فتح فاو عراق به رسالت انقلابي خويش عمل نمود.
شهيد بزرگوار از جمله افرادي بودند که در تاسيس و شکل گيري بسيج روستاي بردبر نقش حساس داشتند ودر اکثر مواقع داوطلبانه در گشت و نگهباني بسيج محل حضور داشتند و اکثر عصر پنج شنبه ها که از بروجن به روستاي بردبر مي آمدند با قرآني که هميشه همراه داشت در جوار مزار مطهر شهيد فريدون محمدي قرار مي گرفت ومدتي را با خواندن قرآن و نماز و دعا طي ميکرد و سر انجام عشق به امام و شهيدان و جنگ با دشمن آرامش نگذاشت ودر تاريخ 10/9/1365با خيل سپاهيان صد هزارنفري حضرت محمد(ص) از بسيج شهرستان بروجن با دوستان و معلمان خود راهي دفاع از کيان اسلامي شد (ياد و نام معلم شهيد جهانگير روا بروجني) با نام شهيد عبدالرضا محمدي باهم عجين شده بود اما شهيد بزرگوار به جمع رزمندگان يگان دريايي تيپ قمر بني هاشم (ع) رفت در گروهان حضرت علي اصغر(ع) به فرماندهي شهيد نصر قرار گرفت ودر عمليات کربلاي 4در تاريخ 4 دي ماه 1365درمنطقه ام الرصاص خرمشهر به خيل ملکوتيان پيوست و روح بي قرارش در جوار خداي خويش آرام گرفت وبه آسمانها پرواز کرد.
نشان دادن محل قبر خود دوسال قبل از شهادت
شهيد عبدالرضا محمدي بردبري است در سال 1348 در روستاي بردبر از توابع شهرستان لردگان در خانواده اي مومن و مذهبي در زيرعلم وخيمه گاه امام حسين (ع) ديده به جهان گشود ،در يکي از روزهاي سال 1363 به اتفاق مادر بزرگوارش مسير 3 کيلومتري سه راه بردبر تا روستا را بايد پياده طي مي نمود درگردنه مشرف به روستا امامزاده پيرمحمد(ع) و مزارشهيد فريدون محمدي قرار داشت ،شهيد و مادر براي زيارت واستراحت به سوي امامزاده وگلزار شهيد فريدون رفتند بعد از زيارت واداي احترام وفاتحه به محضر شهيد ،مادر شهيد نقل کرد که ديدم عبدالرضا آرام وباخنده کنار مزار شهيد فريدون خوابيد وگفت: مادر اينجا جاي من است ،مادر شهيد گفت: ناراحت شدم وگفتم خدانکنه ،عبدالرضا گفت: مادر، برام دعا کن خيلي سعادت مي خواد کسي اينجا خاک بشه.
اما ازاين واقعه دوسال گذشت در سال 1365عبدالرضا محمدي در عمليات کربلاي 4 به فيض عظيم شهادت نائل شدوآرام وبيقرار در جوار شهيد فريدون محمدي در همان محلي که خود به مادر نشان داد به خاک سپرده شد.
مادر شهيد بارها مي گفت: چه رازي را شهيدم مي دانست که من نمي دانستم وشديد گريه مي کرد.
اما مادر در وصف شهيد مي گفت: عبدالرضا به امام حسين (ع) وحضرت عباس (ع) اقتدا کرد وبايد هم حسيني باشد وماهم بايد مثل حضرت زينب (س) باشيم.
شهيد عبدالرضا عصر پنج شنبه ها در جوار شهيد فريدون مي آمد وقرآن کوچک جيبي خود رادر مي آورد وقرآن مي خواند وبعداز آن دعا وزيارت عاشورا و....که اين حرکت با اجابت دعا و راز ونيازش مستجاب شد ودر جوار شهيد فريدون محمدي بي قرار به خاک سپرده شد.
وصيت نامه معلم بسيجي شهيد عبدالرضا محمدي بردبري ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتابل احياءعند ربهم يرزقون
و کسانيکه در راه خدا کشته ميشوند مرده مپنداريد بلکه زنده اند ونزد پروردگارشان روزي مي گيرند قال صادق (ع) کونوا لنا زينا ولا تکونواعلينا شينا ::: براي ما زينت باشيد و براي ماننگ نباشيد.
سپاس و ستايش خداوندي را که با فرستادن سفيراني انسان را از گمراهي و ضلالت نجات داد. سلام بر مهدي موعود آخرين سلسله امامت ودرود برنايب برحقش حضرت امام خميني که با رهبري هاي پيامبر گونه خود جامعه مارا نجات دادو پرده ظلمت و تاريکي را دريد ولانه عنکبو تيان را در هم ريخت و نور را به ارمغان آورد. سلام بر شما امت شهيد پرور که هميشه با پيروي از رهبر خود نقشه هاي شوم دشمنان را نقش برآب مي کنيد، با استقامت و هوشياري خود اميد آنهايي که عمال داخلي شيطانند و موذيانه به گوشه اي مي خزيده بي شرمانه آب به آسياب دشمن مي ريزند به ياس تبديل نموده ايد و بدانند که لحظه به لحظه به سوي هلاکت پيش مي روند وشيطان رانده شده آنها را به دنبال خود به دوزخ مي برد.
امروز راه برحسينيان و ملکوتيان روشن است و عاشقان لقاءالله قدم در آن راه دارندو آنها رستگارانند.
پدر جان: من امروز بهترين راه مردن که همان شهادت است را آگاهانه انتخاب نموده ام يعني همان مرگي که اولين شهيد محراب علي (ع)در آغوش کشيد .خدا راشکر کن و سپاسگزار باش که هديه اي از تو قبول نموده و خوشحالم که به آرزويم رسيدم ووظيفه شيعه بودن و رهرو امام بودن را انجام دادم .
از شما مي خواهم که لحظه اي در پاسداري از ره آوردهاي انقلاب غفلت نکنيد واز امام جدا نشويد.
امروز دست دشمن قسم خورده اسلام از آستين صدام بيرون آمد و او با عدهاي خدا نشناس که سر سپرده اند ملت دو کشور را وارد جنگ نموده و از هر طرف کشته شوند به نفع آنهاست چون ضربه اي به اسلام است و ما وظيفه داريم براي رهايي آنها از پاي ننشينيم و اسلام را ياري کنيم.
مادرم : در فقدان من گريه نکن که باعث شادي دشمن گردد واگر خواستي گريه کني امام حسين (ع) و حضرت زينب (س)را بياد آور و گريه کن و چنانچه نافرماني کردم مرا ببخش و صبور و شکيبايي را فرموش نکن.
برادران و خواهران، اقوام وبستگان به هوش باشيد امروز روز امتحان و آزمايش است جبهه ها را خالي نگذاريد واز هر گونه کمکي که از دستتان مي آيد کوتاهي نکنيد و از خدا بخواهيد نهايتا شهادت را نصيب کند واز او ميخواهيم موجب زينت و افتخار اسلام وانبياءبه فرموده امام صادق (ع) باشيم.جز قدم برداشتن در راه آنها نيست ونشستن در خانه به طوريکه بي تفاوت سبب شکست اسلام است وبراي امت اسلامي ذلت ببار مي آورد .شهادت در مکتب چيزي است که مردم عاشقانه وبا راز ونياز به درگاه خداوند بسوي آن مي شتابند و به چنين مرحله اي ميرسند.
چنين نيست که بعضي گمان کنند بعلت رفتن يا نرفتن است بياد آريد امام حسين (ع) را که اهل خانواده اش را از مدينه به سوي سرزمين سوزان کربلا مي آورد وخود در روز عاشورا با هفتاد و دوتن از يارانش اسير مي شوند.
ان الله شاءان يراک قتيلا... و اين خواست خدا بود که تو کشته شوي ...
وچه خوب است که اين کشته شدن در راه خدا و زنده نمودن دين اسلام باشد. عزيزان سعي کنيد زير بار ذلت نرويد و شهادت در راه خدا که از عسل شيرين تر است را انتخاب کنيد.
والسلام
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار
جنگ جنگ تا پيروزي
عبدالرضا محمدي
از سنگرمقدس مدرسه تا سنگر دفاع مقدس
دوران رفتن به دبستان را با بدرقه پدر ومادر زير قرآن شروع کردهمان زمان با تمسک به قرآن کريم وعشق به اهل بيت عليهم السلام همه روزه راه مدرسه تا خانه و بالعکس رامي پيمود از دبستان با نام خدا آشنا شد و آرام و آرام با نام خدا و ائمه (ع)خود را براي رسيدن به هدفي بزرگ آماده مي ساخت زمستانهاي سرد وسخت بردبر را پس از پنج سال تحصيل موفق در دبستان بردبر طي و رهسپار ديار غربت شد رفت در شهر بروجن تادر مدرسه راهنمايي باقريه(ع) بروجن به تحصيل بپردازد اما در آنجا نيزبا دوستان زيادي آشنا شد يادم هست روز اولي که شهيد عبدالرضا به اتفاق پدر بزرگوارش حاج محمدذاکر وارد حياط مدرسه باقريه شد تمام دانش آموزان همشهري اش که هم کلاس وي در دبستان بودند از پشت پنجره کلاس او را نظاره گر بودند و شوق مي کردند که عبدالرضا هم به جمع آنان آمده اما نمي دانستند که عبدالرضا با هم کلاسي ها و معلماني در همين مدرسه آشنا و رفيق خواهد شد که روزي شهداي هميشه زنده انقلاب اسلامي خواهند بود خلاصه سه سال تحصيل در مقطع راهنمايي را با موفقيت طي کرد در مقطع متوسطه در دانشسراي تربيت معلم باقريه شهر ستان بروجن ثبت نام و شروع به ادامه تحصيل مي نمايد با ثبت نام در بسيج بروجن جهت گذراندن فنون نظامي راهي پادگان آموزشي امام حسن (ع) وردنجان شهرکرد مي شود او که در کودکي در خانه اشان در ايام محرم مجلس عزاي امام حسين (ع) با درس وفاداري و واقعه عاشورا آشناشد ،با پوشيدن لباس مقدس و خاکي بسيچ آرام نگرفت و چندين بار ودر چند عمليات از جمله والفجر هشت همدوش رزمندگان تيپ قمر بني هاشم (ع) در فتح فاو عراق مشارکت داشت ودر ادامه تحصيل در دانشسراي باقريه بروجن با معلم ارزشي و انقلابي خود شهيد جهانگير روابروجني و همکلاسي هاي خوبي چون شهيد طهماسبي و ،فتحي و....................... به ادامه تحصيل پرداخت و در دفاع مقدس در رفتن به جبهه ها گوي سبقت را ربود ودر تاريخ 10/9/1365با سپاهيان صد هزار نفري حضرت محمد(ص) از بروجن عازم جبهه ها شد و به يگان دريايي(گردان آبي خاکي نوح) - گروهان حضرت علي اصغر (ع) در تيپ قمر بني هاشم (ع) ملحق شد در عمليات کربلاي چهار در منطقه ام الرصاص نهر عرايض (اروندرود خرمشهر ) در نبردي سنگين با دشمن بعث درتاريخ 4/10/1365 مورداصابت تير مستقيم دشمن قرار گرفت و روح بي قرارش در آسمانها پرواز نمود و به دوستان شهيدش پيوست و پس از تشييع بردستان همشهريها و دوستان خود در زادگاهش روستاي بردبر در جوار شهيد فريدون محمدي به خاک سپرده شد.
يادي که در دلها هرگز نمي ميرد ياد شهيدان است
شوري که در دلها پايان نمي گيرد نام شهيدان است
خصوصيات بارزاخلاقي
عبدالرضا محمدي فردي با اخلاق حسنه وپسنديده، اهل نماز و تقوا بود به ائمه معصومين عليهم السلام بويژه امام زمان (عج) علاقه خاص داشت، به امام خميني(ره) و ولايت فقيه اعتقاد قوي داشت و در هر برنامه اي يا نامه اي درود و سلام بر امام و شهيدان و عرض ادب به امام عصر (عج) از اهم موضوع وي بود ،صله ارحام وسرکشي و ديدار با اقوام و بستگان به طور متداوم و بانظم در کارهاي ايشان قرار داشت، احترام به والدين و ديگران و توجه به خواسته هاي آنان بسيار برايش با اهميت بود ، هميشه خنده برلبان وي نمايان بود وهرگز باخشم وتندي باکسي برخورد ي نکرد، شوخ طبع و بااخلاق بود، کمک به نيازمندان در برنامه هاي هفتگي وي قرار داشت، هيچگاه درجايي که غيبت ديگران مي شد نمي ماند و تاکيد مي کرد مراقب باشيد خداناظر است ،اهل مطالعه و تفکر بود بيشتر کتابهايي در ابعاد شخصيتي حضرت امام (ره) و انقلاب اسلامي وولايت فقيه وقيام وانقلاب امام زمان(عج) وشهداي انقلاب مطالعات عميق داشت، ايشان در تمام ابعاد زندگي معلم اخلاق بود وبه مکتب عاشورا وشهداي نهضت کربلا در همه امور مادي و معنوي وتحصيلي وکار و تلاش در کنار پدر و برادران وبستگان توجه ويژه اي داشت، در آيات قرآن ودعاي کميل و توسل و زياررت عاشورا عميقا تدبر مي نمود ، به سبب اخلاق نيکو و توجه به دوست، دوستان زيادي داشت و هميشه جوياي احوال دوستان خود بود هيچ دوستي را کمتر از برادر نمي دانست، در نامه ها و دست نوشته هاي خود هرگز از ياد و نام پروردگار متعال وائمه (ع) غافل نبود، عيلرغم اينکه خانواده از وضع مادي خوبي برخوردار بودند هميشه ساده زيست وبي آلايش بود و اصلا تجمل گرا و مادي نبود، در برخوردها عاطفي و بااخلاق شايسته و نيکو عمل ميکرد ، اهل بخشش واحسان بود.
به نماز اول وقت توجه خاص داشت وذکر خداي خويش را هميشه برلب داشت
روحش شاد و يادش گرامي باد
بيقرار
من بيقرار ذکرهاي آخرينم
من بيقرار خيبر وفتح المبينم
آغوش من آرامگاه صد شهيد است
چشمان من زائربه رگهاي بريد است
من زائر مصداق هاي سرخ مرگم
من داغدار غنچه هاي برگ برگم
پايم درون قتلگاه فکه گير است
قلبم ميان تنگه چزابه اسير است
چشمان من مبهوت بستان وجفير است
من عابدوسنگر برايم همچودير است
اي لاله هاي سرخ آه اي فاطميون
آه اي طلايه اي شلمچه اي مجنون
رفتيد اي ياران ولي جامانده ام من
اي کاروان تنهاي تنها مانده ام من
لبيک ها لبيک ها آخر کجاييد
با حنجر سکوت من بيعت نماييد
همسنگرم بشکن حديث غربت من
اي شمع ،الرحمن بخوان برتربت من
من جرعه نوش ساغر روز الستم
آن روز من با فاطمه(س) ميقات بستم
مولاي من ،مولاي من ،من با توهستم
تنها گذارم گرتورا ،نامرد هستم
انتهای پیام/ب م/