به گزارش
جهانبین نیوز به نقل از
اساتيد برتر، محسن احمدي مقدم در يادداشتي نوشت:
مثل هميشه حال خوشي داشت. در اين پانزده سالي که آشنا هستيم با اينکه بيشتر از هر چيز از جنگ برايم گفته بود همواره از بودن در کنارش لذت ميبردم.
اصلا شايد او بود که باعث شد بفهمم و بدانم چرا واقعيت تلخي بنام جنگ را دفاع مقدس مينامند. هم از حال خوب آن روزها برايم گفته بود هم از سختيها و مشقتهاي بسيارش، هم از موفقيتها و پيروزيها گفته بود هم از شکستها و به در بسته خوردنهايش؛ هم از رفاقتها ميگفت ، هم از رقابتها خلاصه خوب و بد روزهاي دفاع مقدس را بر اساس واقعيات شهودي خودش برايم تعريف کرده بود.
غير از موارد مجروحيت باقي روزهاي نبرد را رزمندگي کرده بود و بعد از جنگ بيش از دو دهه در سنگرهاي متعدد خدمت کرده بود و حالا باز نشسته شده بود. روزهاي بازنشستگي را، هم با باغباني سپري ميکرد و هم در يادوارههاي شهدا و برنامههاي مشابه شرکت ميکرد. انگار هنوز سنگيني مسوليت و وظيفهاي تازه روي دوشش سنگيني داشت. با اينکه چهرهاش نسبت به روزهاي جنگ خيلي پيرتر و شکستهتر شده بود اما هنوز شور و شوق و هيجان آن روزها را داشت به قدري که در چندمين سال بازنشستگي دوره جديد کاريش را در جبهه محور مقاومت منطقه و از سوريه آغاز کرده بود.
باورم نميشد در روزگاري که بعضي از همرزمانش که شايد هيچگاه سوابق او را هم نداشته و ندارند بعد از بازنشستگي افتخاري از کار دولتي دورههاي سي ساله دوم و حتي سوم کاريشان را در جايگاهها و مسوليتهاي رده بالا شروع مي کنند و يا اگر مسوليتي نگيرند حداقل انتظارشان از تمامي دستگاهها و گروهها و شخصيتها و جريانها و اقشار مختلف مردم و انقلاب و نظام توقع اطاعت محض و بيچون و چرا و بدست گرفتن تمامي امور و سرنوشت آحاد جامعه از طرق مختلف است، چرا او دومين دوره خدمت را از حلب و از پنج کيلومتري خط مقدم مقابله با داعش و خدمات استشاري نظامي به رزمندگان مقاومت آغاز کرده؟
مگر برايش سخت بود در مسجدي که در يکي از محلههاي بزرگ و فرهنگي شهرمان با همراهي همرزمانش بنا کرده انحصاري ايجاد کند و علم خودخواهي و حق تعيين سرنوشت براي مردم استان و شهرش را در تمامي شئون زندگيشان بلند کند؟ پس چرا با اين سن و سال مسجد مادر را رها کرد و مدافع حرم دختر شد؟
شايد نميداند و شايد هم برايش اهميت ندارد که با اين سبقه و سابقه انقلابي و رزمندگي و جانبازي و سي سال پاسداري از حريم نظام و انقلاب و ولايت، ميتوانست امروز براي خودش در هر اتفاق سياسي و اجتماعي حق وتو قائل بشود و خودش را محصور در ديوار بزرگ خودبزرگبيني و خود برتربيني قرار دهد و تنها و تنها بر اساس منافع شخصي و گروهياش براي مردم استانش تصميم بگيرد.
چرا بجاي حضور در نشستهاي سياسي سياستزده که تجربه سي و هفت ساله بعد از انقلاب ميگويد بزرگترين موانع رشد و پيشرفت استان محرومي مثل چهارمحال و بختياري را علت بوده است، ترجيح ميدهد لباس رزم را دوباره بر تن کرده راهي جبهههاي نبردي شود که حتي بسياري از مردم شهر و ديارش هنوز هم بر حق بودن اين جبهه و مجاهدتش بخاطر جان و مال و ناموس ايران و ايراني ترديد دارند؟
در مدتي که داشت از اوضاع مقاومت در سوريه ميگفت اين پرسشها و سوالات بسيار ديگر ذهنم را درگير کرده بود. باورم نميشد که من دوستي دارم در همين نزديکي و به اين بزرگي که گاه از شدت قريبي نميبينمش و نميشناسمش.
به گفته همرزمانش در والفجر هشت تا آنجايي خطر کرده بود که دشمن بعثي به دروغ و براي ايجاد روحيه بين نيروهايشان و ايجاد ياس و نا اميدي بين رزمندگان اسلام به دروغ در شبکههاي راديويي و تبليغاتيشان خبر کشته شدنش را منتشر کرده بود. باورم نميشد در شرايطي که بسياري از دوستانش در جهاد و مقاومت و ايستادگي کم آورده بودند و ديگر آنطور که بايد و شايد دغدغه دفاع از آرمانهاي نظام و انقلاب اسلامي و پاسداري از حريم ولايت را ندارند،چفيه و پلاک و سربند و لباس مقدس رزمش را و البته جسم و روحش را براي دفاع هميشگي در حالت آماده باش دائمي قرار داده است.
بارها و بارها گفتهايم و نوشتهايم و خواندهايم بزرگترين و بهترين افتخارات چهارمحال و بختياري را مردادن مردي چون او در قالب تيپ غيور ۴۴ قمربنيهاشم و در دوران دفاع مقدسي آفريدند که شجاعت و غيرت و مردانگيشان دلگرمي رزمندگان و ترس و دلهره صداميان را در پي داشت.
او يکي از هزاران افتخاراي است که شايد هر روز در کوچه و بازار و مسجد و در همسايگيمان ميبينيم و انگار نه انگار که اگر سياستباز شهرهاي بود که جز منفعت شخصي و گروهي انديشهاي ندارد و اگر بازيگر و خوانندهاي مشهور بود از تمام لحظات با هم بودنشان سلفيهاي متعدد داشتيم و به عکسهاي مشترکمان فخر ميکرديم و چه دردناک است که تنها در لحظه وفات و شهادتشان شايد بزرگيشان را درک کنيم و بشناسيم. و چه زيبا گفت سيد شهيدان اهل قلم که هرکس ميخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند... .
انتهای پیام/1026ج