فاطمه مسیبی مادر شهید داریوش یزدانی در گفتگو با خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی «جهانبین نیوز»، اظهار کرد: پسرم چهارطاقه پارچه برایم آورده بود که برای رزمندهها لباس بدوزم، دوخت شلوار را بلد نبودم یکی از شلوارهای بچهها را شکافتم و بهعنوان الگو برای دوخت شلوارها در سایزهای مختلف قرار دادم، پیراهنها را هم دوختم، که در مجموع لباسها چهار کارتن شد، چهار کارتن هم سربند آماده کردم، داریوش خیلی پرتلاش بود ولی سنش اقتضا نمیکرد.
وی تصریح کرد: در همین مدتی که پسرم در جبهه نبود هم بیکار ننشسته بود و یک ماشین وسیله، خوراکی و کمکهای مردی از قبیل، لباس و دارو برای جبهه جمعآوری کرد و به جبهه برد و بعد از چند روز بازگشت و من همچنان نگران بودم.
مادر شهید یزدانی افزود: داریوش در پاسخ به نگرانیهای من گفت: «مادر فکر میکنی آنجا چه خبر است؟ آنجا امن و امان است»، قصدش این بود که من را آرام کند، اینها را گفت و دوباره قصد رفتن به جبهه کرد، من گفتم مادر درست واجبتر است، این جنگ به این زودیها تمام نمیشود، برو درست را بخوان، اما پسرم معتقد بود، حمایت از ناموس مهمتر است، او هر بار در جواب این سخنان من میگفت: جبهه هم چیزی از دانشگاه کم ندارد و حتی از دانشگاه هم بهتر است.
مسیبی ادامه داد: برای حضور در جبهه بسیار تلاش کرد حتی اسمش را هم در مدرسه ننوشت، در شناسنامهاش دست برد تا بتواند به جبهه برود و من تصویر این دستکاری در شناسنامهاش را هنوز در آلبوم نگه داشتهام، پدرش را هم راضی کرد.
وی اضافه کرد: پدرش از او پرسید «به عشق تفنگ به جبهه میروی یا به عشق جبهه؟» گفت: «نه من برای دفاع از ناموس و کشور میروم چون دارند ناموس کشور را زندهبهگور میکنند و به خاک ما تجاوز کردهاند»، وقتی به جبهه رفت داییاش (شهید خداداد مسیبی) آمد و گفت من به جبهه میروم و پسرت را میفرستم بیاید، برادرم رفت و داریوش آمد، 45 روز خدمت کرده بود و سه روز آمد مرخصی.
مادر شهید یزدانی افزود: قرار گذاشته بودیم سه ماه به جبهه برود وقتی از جبهه بازگشت به او گفتم «دیگر به جبهه نرو» گفت: «چرا به من میگویی نرو، من زن و زندگی و فرزند ندارم، رفتنها مال من است به برادرت بگو که زن و دو فرزندش رو گذاشته و آمده جبهه، نه من میروم»، رفت و شب آخری که سه ماهش تمام میشد شهید شد، برادرم که پیشش بود پیکرش را آورد.
وی ادامه داد: جهاد سازندگی نزدیک منزلمان بود، وقتی میرفت جهاد سازندگی و دیروقت بود که به منزل میآمد از پشتبام میآمد که در نزند و ما را از خواب بیدار کند، لباس رزمندهها و روحانیونی که اینجا غریب بودند را به منزل میآورد در تشت خیس میکرد و میگفت میروم و میآیم میشویم، تا برمیگشت خودم لباسها را میشستم، وقتی میآمد میدید لباسها را شستم دستهایم را میبوسید و میگفت: «مادر این دستها خیلی زحمت کشیدند کی ما جواب این دستها را میدهیم؟».
مسیبی خاطرنشان کرد: از دیگر ویژگیهای اخلاقی پسرم این بود که خیلی با گذشت بود، نمازهای یومیه و نمازجمعهاش ترک نمیشد، به ما از لحاظ حجاب خیلی سختگیر بود، در فوتبال دروازهبان بود، در ژیمناستیک در چهارمحال و بختیاری نفر اول شد، پهلوانیاش یک بود.
مادر شهید داریوش یوسفی بیان داشت: من چهار پسر داشتم و داریوش سومی بود ولی هیچ کسی باور نمیکرد که داریوش پسر سومم باشد چون بسیار خوشقد و بالا بود، وقتی به چهرهاش نگاه میکردم برقی روی پیشانیاش میدیدم، پدرش چهار دست کت و شلوار برای عید پسرها خرید، لباس را از تنش درآورد و گفت انگار بابا نمیداند در دنیا چه خبر است؟ ما الان در حال جنگیم و جوانهای ما شهید میشوند آن وقت بابا رفته برای ما کت و شلوار خریده... .
وی اضافه کرد: برای پاییز که میخواست به مدرسه برود برایش یک کت خریدیم و او کتش را برده بود بسیج همراه کمکهای مردمی فرستاده بود کردستان، بعد که شهید شد برای ما گفتند که همچین کاری کرده وگرنه ما نمیدانستیم.
انتهای خبر/1026ج