کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

سردار شهید وهاب شهرانی کرانی:

غل‌وغش‌ها و سیاست‌بازی‌ها را کنار بگذارید

7 اسفند 1402 ساعت 0:05

به خون همه شهدای انقلاب اسلامی و شهدای آینده و شهدای اسلام قسمتان می‌دهم که جز راه (اسلام فقاهتی) راهی را نپیمایند، بیشتر به خودسازی پرداخته و غل‌وغش‌ها و سیاست‌بازی‌ها و دیگر راه‌هایی که انسان را به انحراف می‌کشد نروید.


به گزارش «جهانبین نیوز»، شهید وهاب شهرانی کرانی پانزدهم بهمن ۱۳۳۹ در روستای کران از توابع شهرستان فارسان به دنیا آمد. تا چهارم متوسطه در رشته ریاضی درس خواند. در رشته ورزشی کنگ فو فعالیت می‌کرد. سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. به‌عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هجدهم بهمن ۱۳۶۱ با سمت فرمانده گروهان و خبرنگار صداوسیما در رقابیه به شهادت رسید. پیکر وی مدت‌ها در منطقه بر جا ماند و هجدهم آذر ۱۳۶۹، پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد. وی را عبدالوهاب نیز می‌نامیدند. سردار شهید وهاب شهرانی کرانی از شهدای اصحاب رسانه و خبرنگار دوران دفاع مقدس است. او در بخشی از وصیت‌نامه خود می‌نگارد:
 
بسم رب الشهدا و الصدیقین

ربِّ اشْرَحْ لی صَدری و یَسِّرْ لی أمری و احْلل عُقدةً مِنْ لسانی یَفقَهوا قَوْلی

انا لله و انا الیه راجعون (همه از خداییم و به‌سوی خداوند بازمی‌گردیم)

بنده حقیر سراپا تقصیر وهاب شهرانی فرزند شیر آقا، اهل و ساکن کُران وظیفه‌ام پاسداری از انقلاب و عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرکرد متأهل دارای زن و یک پسر بنام یاسر هستم.

ازآنجاکه امروز و امشب که دارم این صحبت‌ها را می‌کنم شب حمله وسیعی به بعثیان عراقی است. با توجه به صحبت بعضی دوستان و درخواست‌های این عزیزان به خود اجازه دادم که چندکلمه‌ای هم از خودم صحبت کنم.

من که برنامه رادیویی تهیه می‌کردم در رابطه با خانواده‌های شهدا، اگر پیام مکتوب یا به‌صورت گفتاری از شهیدان باقی‌مانده بود برایم جای بس خوشحالی بود زیرا می‌توانستم آن‌ها را به‌خوبی به مردم برسانم و با توجه به اینکه هرکسی خونش پیامی دارد و باید روشنگر راه عده‌ای دیگر گردد؛ هرچند حقیر آن لیاقت را ندارم و مطمئن هستم.

لازم دانستم امشب که با کوله باری از گناه و معصیت می‌روم تا اگر خدا قبول فرماید به دیدارش نائل شوم، کلماتی چند برای عزیزان صحبت کنم. بنده در سال ۱۳۳۹ در روستای کران در خانواده‌ای بسیار مستضعف و خان زده به دنیا آمدم. همان‌طور که بعضی دوستان و اهالی منطقه میزدج و شهرکرد و بعضی جاهای دیگر با بنده آشنایی دارند، دوران تحصیلات ابتدایی‌ام را در همان روستای کران تمام کردم و سه سال دوره راهنمایی با مشقت فراوان که همکلاس‌هایم شاید بیشتر به یاد داشته باشند، در آن سرما و کولاک شدید منطقه خودمان از کران به فارسان می‌رفتم و درس می‌خواندم.

بعدازآن باهمت برادر عزیز و بزرگوارم این نور چشمم این برادری که همه‌چیزم از اوست، مظاهر عزیز که شبانه درس می‌خواند و روزها در ذوب‌آهن اصفهان کار می‌کرد و فشار طاقت‌فرسایی را تحمل می‌کرد، بنده توانستم در اصفهان ادامه تحصیل دهم و تا دوم نظری (رشته ریاضی و فیزیک) در آنجا بودم بعد هم در دبیرستان آیت‌الله شهید مظلوم بهشتی شهرکرد به تحصیل ادامه دادم، آمدنم به شهرکرد مصادف با اوج انقلاب اسلامی بود.
خوب کم‌وبیش با برادرانم در تظاهرات و راهپیمایی‌ها شرکت داشتیم و برنامه‌های مختلفی را دنبال می‌کردیم.

بعد از پیروزی انقلاب به کمیته رفتم و مدتی در آنجا بودم. بعد از مدتی سپاه تشکیل شد، به سپاه آمدم و فعالیت‌های خود را در قالب سپاه انجام دادم و دوباره به کمیته برگشتم. در کمیته فعالیت می‌کردم تا اینکه از همه دست کشیده تا تحصیلات خود را ادامه دهم. این بود که برادرانم از صداوسیمای جمهوری اسلامی شهرکرد بنده را دعوت کردند و خواستند که با آن‌ها همکاری کنم. مدت ۹ ماه در آن مرکز مشغول نویسندگی و گویندگی بودم. در همین اوقات بود که جنگ تحمیلی عراق شروع شد و بارها خواستم که به جبهه بروم، اما چون پاسدار نبودم موافقت نکردند زیرا آن زمان فقط پاسداران به جبهه می‌رفتند لذا تصمیم گرفتم دوباره به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بازگردم و تاکنون که تقریباً مدت ۲۲ ماه است که در سپاه انقلاب اسلامی شهرکرد فعالیت دارم از زمانی که به سپاه رفتم برحسب وظیفه شرعی مسئولیت‌های مختلفی را بر عهده گرفتم اکثر کارم در روابط عمومی سپاه بود.

برنامه رادیویی سپاه را ادامه و اجرا می‌کردم و مدتی هم به اداره کل ارشاد اسلامی استان دعوت شدم و در آنجا به خدمت مشغول گردیدم. پس از طی مدتی از ارشاد به سپاه برگشتم و در سپاه شهرکرد در واحدهای مختلف کارکردم. دوباره از طرف ارشاد اسلامی دعوت کردند که به آنجا بروم و بازهم مسئولیت قبلی و اضافه بر آن سرپرستی اداره کل ارشاد اسلامی را به بنده واگذار کردند.

تا اینکه مأموریتم در آنجا نیز به پایان رسید و به سپاه رفتم و فعالیت‌های خود را بار دیگر در قسمت‌های مختلف آن ازجمله عملیات سپاه ادامه دادم تا اینکه به اصرار برادرم به روابط عمومی رفتم و این دفعه نیز مسئولیت برنامه رادیویی را به عهده‌ام گذاشتند و پس از مدتی که این لحظات عمرم جزء آن حساب می‌شود؛ به‌عنوان مسئول هماهنگی روابط عمومی سپاه پاسداران شهرکرد منصوب شدم. در تمام مسئولیت‌ها سعی کردم آن‌طور که بایدوشاید به نحو احسن کارم را انجام دهم.

خودم می‌دانم بیش از هرکسی هم می‌دانم که لغزش‌هایی هم داشتم و الآن که شاید آخرین لحظات عمرم را می‌گذرانم از خدا می‌خواهم که مرا عفو کند و اما همین‌جا وصیتی به پدرومادر و برادران و خواهران و دوستانم و کسانی که بنده را می‌شناسند بکنم.

اول حضور همه سلام عرض کرده و امیدوارم که مرا ببخشند و آنچه حق برگردنم دارند حلال کنند، دوم از برادر عزیزم برادر بزرگوارم مظاهر عزیز می‌خواهم که مرا ببخشد و آنچه خدمت به من کرده و مرا در زندگی یاری کرده و در این مسیر حق قرارداد حلال کند و ببخشد و همین‌طور هم از شیرویه عزیز که درحرکت‌های بنده وزندگی‌ام نقش مؤثری داشت؛ سلام عرض می‌کنم و از او نیز می‌خواهم که مرا ببخشد و حقش را بر من حلال کند.

از پدر عزیز و این پدر بزرگوارم، این فرد فهمیده و این مرد زحمت‌کشیده می‌خواهم که بنده را عفو کند و ببخشد.

از مادر مهربانم نیز کمال تشکر رادارم و بگویم ای مادر عزیز از اینکه می‌روم ناراحت نباش و مطمئن باش که در این راه جوانان بزرگی رفتند. عزیزان عزیزتر از حقیر رفتند، بزرگانی، چون سردار رشید اسلام چمران عزیز و بهشتی رفتند، چه بگویم امام حسین (ع) و علی‌اکبر در این راه رفتند.

از مادرم می‌خواهم که در همه حال صبور باشد، ناراحت نباشد مادرم من دوست دارم که تو با همین روحیه قوی که اکنون داری به زنان روستایمان درس شهادت و شهادت‌طلبی دهی. دوست دارم بازهم در جلسه‌هایی که گرفته می‌شود، دعوت‌هایی که می‌شوی، جاهایی که می‌روی خانه اقوام و ... آن‌ها را ارشاد و راهنمایی کنی و دوست دارم که تنها فرزندم یاسر عزیزم را مواظبت کنی و نگذاری که به او بد بگذرد و همین‌جا بگویم که چرا من این‌طور حرف می‌زنم اول اینکه جلو احساساتم را و بار محبت‌هایی که به من کرده‌اند نمی‌توانم بگیرم، مدتی که در جبهه بودم مریض شدم و سرماخوردگی شدیدی پیدا کردم و درست نمی‌توانم محبت کنم، از خواهرانم نیز می‌خواهم که مرا ببخشند و در سوگم گریه نکنند.

از برادر عزیزم علی می‌خواهم که همچنان درراه اسلام برود و بیشتر مواظب خودش باشد و از دیگر برادرانم نیز تقاضا می‌کنم که درس خودشان را ادامه دهند. داریوش عزیز (نورالله) از این طلبه عزیز هم می‌خواهم که واقعاً به تحصیل خود ادامه دهد و در آینده روحانی بزرگواری شود تا بتواند به جامعه خود خدمت زیادی کند.

اما از کلیه دوستان، پسرعمویم، دایی‌هایم، پسرانشان، عموها و از همه خداحافظی می‌کنم و امیدوارم که اگر از بنده بدی دیدند مرا ببخشند و عرض کنم که بنده در دنیا چیزی نداشتم و اقساط وامی که به بانک استان، شهرکرد بدهکارم ماهانه ۹۳۰ تومان از حقوقم بپردازند و مقداری پول هم به یکی از برادرانم بدهکارم که همان مقدار هم از یکی از برادرانم طلبکارم و به شیرویه گفته‌ام بگیرد و بپردازد.

از همسرم می‌خواهم که فرزندم را در راهی که خودم رفتم تربیت کند؛ و از کلیه عزیزان که در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و در مأموریت‌های بازفت، اردل، ناغان، کوهرنگ و تمام این استان در رادیو و تلویزیون، اداره کل ارشاد اسلامی، کمیته انقلاب و دادگاه انقلاب، حزب جمهوری اسلامی و هر جای دیگر با بنده آشنا شدند و به هر طریق رفت و راهی داشتند طلب بخشش می‌کنم.

در این شب خدا، شب قدر این لحظاتی (ساعت ۱۱ شب) که آماده‌ایم تا ساعت یک بعد از نیمه‌شب برای حمله به خط مقدم اعزام شویم؛ به خون همه شهدای انقلاب اسلامی و شهدای آینده و شهدای اسلام قسمتان می‌دهم که جز راه (اسلام فقاهتی) راهی را نپیمایند، بیشتر به خودسازی پرداخته و غل‌وغش‌ها و سیاست‌بازی‌ها و دیگر راه‌هایی که انسان را به انحراف می‌کشد نروید. به خدا بیشتر توجه کنید.

ان‌شاءالله خداوند اسلام و امام امت را یاری می‌کند و خداوند این بت‌شکن زمان روح خدا و اسطوره و اسوه تقوی را حفظ فرماید. من در زندگی دو امید و آرزو داشتم و حالا به سه امید و آرزو تبدیل شد. اولاً آرزو داشتم که امام عزیز را زیارت کنم که خوشبختانه تا این لحظه موفق شدم و با خانواده‌های شهدا به زیارتش رفتم. دوم اینکه به مکه معظمِ بروم این آرزو برآورده نشد. سوم اینکه قبر آقا امام حسین (ع) را زیارت کنم که به این امید و آرزو در این راه گام برمی‌دارم.

اگر خدا بخواهد و مصلحت بداند دوباره تکرار می‌کنم که امشب دارم صحبت می‌کنم هفدهم بهمن سال ۱۳۶۱ است. در منطقه رقابیه گردان ذوالفقار با مأموریت تهیه گزارشات رادیویی و عکس‌برداری از جبهه به اینجا آمدم که البته برادران با اعزام بنده زیاد مخالف بودند و به‌هرحال با اصرارهایی که شد اجازه دادند به جبهه بیایم و خوب شد یادم آمد سلامی هم خدمت امام‌جمعه عزیز و محترم و بزرگوار و دانشمندمان جناب آقای تقوی عرض کنم گاهی اوقات در حضورش تندی کردم.

امیدوارم که مرا ببخشند و سعی فرماید مدت بیشتری در این استان تشریف داشته باشند و مسائل واقعی جامعه را همان‌طور که می‌فرمایند بازهم گوشزد کنند تا اینکه خطوط انحرافی در بین مردم رشد نکند و افرادی که مانند طبل توخالی هستند در رأس امور قرار نگیرند.

از استاد عزیزم جناب آقای نبوی فرمانده محترم سپاه پاسداران استان چهارمحال و بختیاری نیز معذرت می‌خواهم زیرا ایشان به بنده فرمودند تا قبل از حمله می‌توانی در جبهه باشی. امّا نتوانستم خودم را کنترل کنم؛ زیرا پیرمردانی نودساله و کودکانی 13 ساله در رزم شرکت کنند و جوانانی چون سرو، نوعروسان خودشان را در خانه گذاشته و بدون هیچگونه چشمداشتی در این جهاد مقدس شرکت کنند و بنده بی‌نصیب بمانم؟! لذا من با اسلحه‌ای که دارم، با همین دوربین و ضبط‌صوت و میکروفونم امشب به خط مقدم می‌روم و با یاران باهم و پا به‌پای آن‌ها حرکت می‌کنم و می‌جنگم.

امیدوارم که خداوند قبول کند و خداوند ظهور آقا امام زمان (عج) را نزدیک گرداند. همچنین به روان پاک شهدای عزیزی چون شهید مظلوم آیت‌الله... دکتر بهشتی، شهید دستغیب، شهید رجائی، شهید باهنر و دیگر شهیدان و شهید عزیزم این برادر عزیز بنده سعید لطفی که مظلوم زندگی کرد و مظلوم شهید شد درود می‌فرستم. امیدوارم که بتوانم به‌زودی با آن‌ها دیدار کنم و از خداوند متعال عاجزانه طلب مغفرت می‌نمایم.

دیگر مزاحم عزیزان نمی‌شوم فقط دعایم این است:

اَللّهُمَّ اِنّا نَرْغَبُ اِلَیْکَ فی دَوْلَةٍ کَریمَةٍ: تُعِزُّ بِهَا الاِْسْلامَ وَاَهْلَهُ، وَتُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَاَهْلَهُ،

والسلام
 
انتهای پیام/1030ج


کد مطلب: 56746

آدرس مطلب :
https://www.jahanbinnews.ir/news/56746/غل-وغش-ها-سیاست-بازی-ها-کنار-بگذارید

جهان بین
  https://www.jahanbinnews.ir