کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

به مناسبت پنجاهمين سالگرد شهادت؛

شهيد مالكوم ايكس، رهبر سياه‌پوستان مسلمان آمريكا كيست؟

3 اسفند 1393 ساعت 8:48

مالكوم ايكس نشان داد كه در جامعه‌اي غرق در نژادپرستي و فساد و با گذشته‌اي سرشار از رنج و اشتباه، مي‌توان با توكل، مقاومت و مبارزه، به رهبري تأثيرگذار تبديل شد و هزاران انسان را از ظلمت و تاريكي نجات داد و به سمت نور و سعادت هدايت كرد.


به گزارش جهانبین نیوز به نقل از پايگاه اينترنتي بسيج، آزادي‌‌خواهي و عدالت‌طلبي به رنگ پوست و نژاد و مليت ارتباطي ندارد؛ در هر جاي جهان با هر زبان، آيين و نژادي، فطرت بيدار انسانها همواره خواهان آزادي و عدالت هستند و در مقابل ستم‌گران ايستادگي مي‌كنند.

مالكوم ايكس كودك سياهپوست آمريكايي آنگاه كه چشم به جهان گشود شايد نمي‌دانست رنگ پوستش براي عده‌اي از انسان‌ها به معني نژاد‌ پست‌تر است و براي دفاع از حق طبيعي خود براي زندگي بايد مبارزه كند؛ آشنايي با دين اسلام كه برتري را تنها در ايمان انسان‌ها مي‌داند و نه نژاد و رنگ پوست، از او رهبري ساخت كه توانست جامعه سياه‌پوستان آمريكا را به سمت عدالت‌خواهي و حق‌طلبي سوق دهد. فعاليت‌هاي او آنقدر تأثيرگذار بود كه مسئولان مستكبر و سلطه‌گر آمريكايي براي حذف فيزيكي او دست به‌كار شده و نهايتا او را ترور كردند.

در ادامه به بررسي زندگي رهبر مسلمانان آمريكا، مالكوم ايكس مي‌پردازيم:

زندگي پر ماجراي مالكوم ايكس
مالكوم ايكس در نوزدهم مه سال ۱۹۲۵ميلادي در شهر اوماهاي ايالت نبراسكاي آمريكا متولد شد. نام واقعي وي مالكوم ليتل، مادرش لوئيس نورتون زني سفيد‌پوست، تحصيل كرده و خانه‌دار و پدرش ارل ليتل سياه‌پوستي با حدود دو متر قد و هيكلي قوي كه از يك چشم نابينا و كشيش و واعظ مذهبي بود.

پدر مالكوم از فعالان اجتماعي بود كه را براي احقاق حقوق سياهان تلاش بسياري مي‌كرد، بعد از تولد مالكوم خانوادهٔ ليتل براي دستيابي به شرايطي بهتر به ميلواكي رفتند ولي اين اقامت كوتاه بود و اين‌بار عازم لانسينگ مركز ميشيگان شدند.

مالكوم چهار سال بيشتر نداشت كه با چشمان خود ديد گروهي از سفيدپوستان خانه آنان را آتش زدند و خانواده‌اش را آواره كردند.

در سن شش سالگي بود كه پدرش بعد از يك مشاجرهٔ خانوادگي با لوييز با عصبانيت از خانه بيرون رفت و پس از گذشت دو سال جسد مثله شده كشيش ليتل دركنار ريل راه آهن و در ميان گاري‌هاي حمل زباله پيدا شد.

پس از مرگ پدر، مالكوم و برادرانش از طريق كارهايي مانند شكار و فروش خرگوش سعي مي‌كردند تا به مادرشان كمك كنند. مالكوم كه روحيه‌اي آتشين و حسي جستجوگر داشت، كم‌كم به خارج از خانه كشيده شد.

همين امر حس طغيان و خشونت را بيش‌تر در او زنده كرد و به دزدي‌هاي كوچك از مغازه‌ها دست زد.

مأموران رفاه اجتماعي با آگاهي از اين موضوع و به اتهام عدم توانايي در سرپرستي فرزندان از طريق فشار بيش‌تر بر لوييز براي تجزيهٔ خانوادهٔ ليتل دست به كار شدند و مسئوليت مالكوم و ديگر خواهران و برادرانش به خانواده‌هاي ديگر سپرده شد.



مادر مالكوم كه تاب اين درد را نداشت دچار روان‌پريشي و ناهنجاري‌هاي عميق روحي شده و در آسايشگاه رواني بستري شد و سرانجام با راي دادگاه او را به بيمارستان رواني ايالتي در كالامازو منتقل كردند؛ ۲۶سال از زندگي او در آن مكان سپري شد تا آن كه فرزندانش او را از آن‌جا بيرون آوردند.

مالكوم از مدرسه تا زندان
كودكي مالكوم در يتيم‌خانه‌هاي مختلف و با فقر سپري شد تا اينكه به سن مدرسه پا گذاشت.

مالكوم ايكس، در دوران تحصيل شاگردي ممتاز و برجسته‌ بود كه هوش و استعداد تحصيلي‌اش، او را از ديگر شاگردان سفيدپوست مدرسه جدا مي‌كرد، ولي اين برتري هرگز باعث نشد ديد نژادپرستان به او تغيير كند و دست كم نام او را با احترام صدا كنند و هر‌گاه وارد كلاس مي‌شد، او را «كاكاسياه» خطاب مي‌كردند و با توهين و تحقير به استقبالش مي‌رفتند.

او دورۀ اول تحصيلات دبيرستاني را با موفقيت و در زمرۀ بهترين دانش‌آموزان به پايان رساند و در حالي‌كه آرزوي تحصيل در رشتۀ حقوق و وكيل شدن را در سر مي‌پروراند، يكي از معلمانش كه اتفاقاً روابط خوبي هم با مالكوم داشت به او گفت كه اين آرزو براي يك سياه‌پوست چندان واقع‌گرايانه نيست و با اين حرف به ناگاه چشمۀ اميد مالكوم خشكيد.

او آنچنان نا اميد شد كه درس و مدرسه را رها كرد و راهي بوستون در ايالت ماساچوست شد و به كارهاي متفاوتي مشغول شد كه در هيچ يك دوام نياورد.

در سال ۱۹۴۰، زماني‌كه مالكوم پانزده سال بيشتر نداشت، راهي هارلم در نيويورك شد و تصميم گرفت آزاد باشد و هرگونه قيد و بندي را از پاي خود گشود.(+)

طي سال‌هاي ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۶ يعني حد فاصل ۱۶ تا ۲۱ سالگي مالكوم، دوره‌اي پرالتهاب براي او بود. در مورد اين دوره، نقل قول‌هاي متفاوتي وجود دارد كه مي‌گويند او حلقۀ مركزي محفلي بوده كه در برگزاري مراسم ويژۀ قمار رولت روسي شركت داشته است.

گروهي كه اكثر آنان از ثروتمندان علاقه‌مند به قمار بودند، در نقطه‌اي دور از چشم پليس جمع مي‌شدند، شخصي در ميان جمع حاضر مي‌شد و يك گلوله كه داخل هفت تير قرار مي‌داد و حاضران بر سر اينكه او پس از چرخاندن تيردان رولور و قرار دادن آن روي شقيقه و شليك كردن كشته خواهد شد يا نه شرط مي‌بستند.

شرطي بر سر مرگ و زندگي، شرطي شش به يك براي ادامۀ حيات يك سياه پوست بزهكار بي‌ارزش. مالكوم هسته و مركز اين شرط بندي بود. او بود كه بريده از دنيا و با دستاري بر چشمان در ميان جمع حاضر مي‌شد تا با به خطر انداختن جان خود، حاضران را سرگرم كند.

عاقبت مالكوم و مالكوم شورتي جارويس، دوست صميمي‌اش در سال ۱۹۴۶ به بوستون بازگشتند. در آنجا بود كه به دام پليس گرفتار شد و به ده سال حبس محكوم شد.(+)


دوران محكوميت و تحول در زندگي مالكوم ايكس
مالكوم پس از بازگشت از بوستون هنگامي كه براي فروختن يك ساعت دزدي به جواهرفروشي رفت، به دام پليس گرفتار شد و با جستجوي آپارتمان مالكوم كلي كت خز و جواهرات مسروقه و زرادخانه كوچكي از اسلحه پيدا شد. ‌‌

حكم معمول براي سرقت، دو سال بود اما قاضي از اين‌كه او دختران سفيدپوست را به همدستي واداشته‌ بود، عصباني شد و برايش حكم ده سال زندان را صادر كرد.


مالكوم در سال ۱۹۴۷ در ۲۰ سالگي به زندان افتاد و به دليل ضديتش با مذهب در زندان لقب شيطان گرفت.

در زندان با بيمبي آشنا شد كه سرآغاز تحول در زندگي وي شد، بيمبي سياهپوست و سارق سابقه‌داري بود كه سال‌هاي زندان از او مرد فرزانه‌اي ساخته بود. يك كتاب‌خانه‌ متحرك كه حتي نگهبان‌ها و زندانبانان نيز در مورد هر چيزي از او سوال مي‌كردند.

تعداد زيادي زنداني دورش مي‌نشستد و به حرف‌هايش گوش مي‌دادند در همين حين بود كه مالكوم جذب او شد و بيمبي هم در وجود اين شيطان سياه، فرشته‌اي ديده بود.

او به مالكوم پيشنهاد داد درس خواندن را در زندان شروع كند و از كتاب‌خانه‌ زندان استفاده كند. از وقتي كه مالكوم ليتل، مدرسه‌اش را در ميسون ميشيگان، ول كرده بود، زمان زيادي مي‌گذشت. او تقريبا بي‌سواد بود و نمي‌توانست نامه‌هايي را كه در زندان دريافت مي‌كرد، بخواند. پس از گذشت يك سال با تمرين خواندن و نوشتن ابتدايي را ياد گرفت.

گاري كتاب‌ها كه از جلوي سلول‌ها مي‌گذشت، كتابي برمي‌داشت و سعي مي‌كرد آن‌را بخواند.

روزهاي سخت زندان را با آموختن مي‌گذراند كه برادرش فيلبرت در نامه‌اي نوشته بود كه دين واقعي سياهان را كشف كرده و به سازماني به نام «امت اسلام» پيوسته است.

مالكوم جواب تندي براي وي نوشت و مدتي بعد، از برادر كوچك‌ترش رينالد برايش نامه‌اي ديگر رسيد با اين مضمون كه «مالكوم ديگر گوشت خوك نخور و سيگار نكش، نشانت مي‌دهم چطور از زندان آزاد شوي.»

اين جواب معماگونه، مالكوم را به فكر فرو برد. چطور مي‌توانست با نخوردن گوشت خوك آزاد شود؟ سيگار نكشيدن زياد برايش سخت نبود. در روزهاي انفرادي عادت كرده بود. بسته سيگاري را كه داشت تمام كرد و ديگر تا آخر عمرش سيگار نكشيد. ناهار روز بعد را كه از گوشت خوك تهيه شده‌بود، نخورد و اين خبر همه جا پيچيد كه شيطان ديگر خوك نمي‌خورد.

بعد از چند سال حبس در زندان چارلزتاون و با تلاش‌هاي خواهرش اِلا به يك اردوگاه منتقل شد كه شرايطي بهتر از زندان داشت. زندانيان پنج نفري در يك خانه زندگي مي‌كردند و تفريحشان بحث‌هاي فرهنگي بود.‌ دفعه‌ بعد كه برادر ساده‌لوحش رينالد در زندان جديد به ملاقاتش آمد، اول از همه پرسيد: «فكر مي‌كني كيست كه همه چيز را مي‌داند؟» رينالد فريفته‌ي كسي شده بود كه ادعاي پيامبري داشت و با اين حربه افراد زيادي را دور خودش جمع كرده بود. اين اولين بار بود كه كلمه‌ي‌‌ «الله» به گوشش خورد؛ برادرش از وجودي مي‌گفت كه دانشي۳۶۰ درجه و كامل دارد و شيطان در مقابل سعي در گمراهي آدم‌ها دارد.

رينالد مي‌گفت :«خدا به آمريكا آمده و خود را بر فردي به نام عالي‌جاه محمد ظاهر ساخته و گفته كه ديگر زمان حكومت شيطان به پايان رسيده است.»

از برادر و خواهرهايش كه همه به امت اسلام پيوسته بودند، تقريبا روزي يكي، دونامه برايش مي‌رسيد كه نوشته بودند دعا مي‌كنند تا او هم به اين فرقه مشرف شود.

او در زندان و تنهايي به عالي‌جاه محمد فكر مي‌كرد. به تدريج علاوه بر نامه‌ها، جزوه‌هاي چاپي عقايد رهبرشان را نيز برايش مي‌فرستادند.

ايده‌ي اصلي او اين بود كه بشر اوليه كه بناي تمدن را بنا گذاشته، سياهپوست و در آفريقا بوده و ديگر ابناي بشر از اين آدم اوليه پديد آمده‌اند. اما بشر سفيد با شر ذاتي كه در وجودش نهفته، به آفريقا آمد و ميليون‌ها آفريقايي را با كشتي به بردگي برد و آن‌ها را از زبان، فرهنگ و گذشته‌شان جدا كرد و اكنون نسل سياهان آمريكا تنها انسان‌هايي هستند كه هيچ اطلاعي از هويت واقعي خود ندارند.

سرانجام پس از مدتي مالكوم تصميم گرفت به مردي كه برادر‌ها و خواهرهايش را شيفته كرده بود، نامه بنويسد. در نامه‌اش نوشت كه برادران و خواهرانش او را معرفي كرده‌اند و براي دستخط و نامه‌ بدش عذرخواهي كرد.

عالي‌جاه محمد در جواب نامه مالكوم نوشته بود كه زنداني سياه، نماد جرم و جنايت جامعه‌ سفيد در نگه‌داشتن سياهپوستان در محروميت، ناداني و بيكاري و تبديل آن‌ها به مجرمان است، گفته بود كه شجاع باشد و يك پنج دلاري هم برايش فرستاده بود.

خانواده در نامه‌هايشان مي‌نوشتند كه براي آرامش روحي رو به شرق كند و به درگاه خدا نماز بخواند. نماز خواندن براي مالكوم كه زانوهايش تنها براي بازكردن قفل درها و دزدي خم شده بود، كار سختي بود.

يك هفته طول كشيد تا توانست شرم و خجالت خم كردن كمرش را بر خود هموار كند و اولين نمازش را به انگليسي بخواند.

دوران محكوميت از مالكوم ايكس انسان ديگري ساخت، وي آموخت كه هيچ‌گاه براي آموختن دير نيست، حتي اگر گرفتار ميله‌هاي زندان باشد، او با برنامه‌ريزي براي اوقات فراغت خود در زندان، به مطالعات پردامنه علمي و مذهبي پرداخت.

او به تدريج با سياهپوستان مسلماني آشنا شد كه هم بندش بودند؛ افرادي از گروه "ملت مسلمان" كه برجسته‌‌ترين آنها «عاليجاه محمد» بود.

آنان از اسلام گفتند و مالكوم شنيد، از الله گفتند و مالكوم انديشيد. آموزه‌هايي چون اتحاد، برادري و برابري آرام آرام دريچه‌اي به روي مالكوم گشود و دريافت كه در اين دين برتري، به پاكي و تقواست، نه به رنگ پوست.


زندان؛ دانشگاه خودسازي مالكوم
ميليونري هزاران كتاب كتاب‌خانه‌اش را وقف زندان كرده بود و انبوه كتاب‌ها و وقت زياد، اين فرصت را به مالكوم داد كه زندان را تبديل به دانشگاهي براي خودسازي كند.

ابتدا با فرهنگ لغات شروع كرد. از صفحاتش كپي مي‌گرفت و شب در سلولش از روي نسخه‌ها مشق مي‌نوشت و نوشته‌هايش را براي خود تكرار مي‌كرد تا رابطه‌ي بين حروف و آواها را دريابد و بعد خواب كلمات جديدي را مي‌ديد كه ياد گرفته بود.

از كتاب‌خانه كتاب مي‌گرفت و در تنهايي سلولش، غرق كلماتي مي‌شد كه تازه از عهده‌ي كشف رمزشان برآمده بود. خاموشي ساعت ۱۰ كه غافلگيرش مي‌كرد، كف زمين دراز مي‌كشيد و در باريكه‌ نوري كه افتاده بود، خواندن را ادامه مي‌داد و تا صداي پاي نگهبان را مي‌شنيد، سريع به تختش برمي‌گشت.

تقريبا همه‌ كتاب‌هاي كتابخانه‌ زندان را خواند. با فلسفه آشنا شد و آثار همه‌ي فيلسوفان مهم را خواند.

او حالا طرفدار دوآتشه‌ي امت اسلام و عاليجاه محمد شده بود و اگر كسي را مي‌ديد از تبليغ دريغ نمي‌كرد. با شركت در جلسات هفتگي بحث و جدل زندان با مهارت سخن‌راني و ارتباط با مخاطب آشنا شد. همبندانش مخاطبان تمريني خوبي براي نطق‌ها و بحث‌هاي آتشيني بودند كه قرار بود در آينده انجام دهد.

كشيش سفيد زندان در برابر سوال او كه مگر مسيح عبري و يهودي نبود؟ پس سياه بوده نه سفيد، هيچ جوابي جز اعتراف به اين‌كه مسيح سبزه بوده، نداشت. براي دوست‌هاي خلاف سابقش، صاحبان بارها و دزدها، نامه مي‌نوشت و آن‌ها را به امت اسلام دعوت مي‌كرد، به فرماندار ايالت نامه مي‌فرستاد و از ستمي كه سفيدها بر سياهان روا داشته‌اند، مي‌گفت.

وقتي به زندان افتاده بود، بينايي‌اش مشكل نداشت اما در زندان آن‌قدر كتاب خواند كه عينكي شد.

بالاخره سال ۱۹۵۲ در ۲۷ سالگي از زندان آزاد شد.


مالكوم ايكس به جاي مالكوم ليتل
مالكوم ليتل پس از پيوستن به امت اسلام تصميم گرفت مانند ديگر برادران و خواهرانش در امت اسلام نام فاميلش را به ايكس تغيير دهد. ايكس نام خانوادگي واقعي هر خانواده آفريقايي آمريكايي بود كه نام خانوادگي واقعي اجداد برده‌ خود را نمي‌دانست و مجبور شده بود، نامي را كه اربابانش بر او نهاده‌بودند، بپذيرد.

مالكوم از آن پس همه‌جا نامش را مالكوم ايكس مي‌نوشت تا بر ناشناخته بودن هويت سياهان در آمريكا تاكيد كند.


آغاز پرونده‌سازي پليس عليه مالكوم
حادثه‌اي كه نام امت اسلام و مالكوم ايكس را سر زبان‌ها انداخت، با كتك زدن يك مرد سياه توسط دو پليس شروع شد.

رهگذري به نام هينتون از اعضاي امت اسلام به پليس‌ها اعتراض مي‌كند كه پليس با باتون بر سر وي مي كوبد كه با اعتراض همه‌ سياهان و حركت آنها به سوي اداره پليس مجبور به انتقال وي به بيمارستان مي‌‌شوند.

جمعيت امت اسلام و مالكوم ايكس در شلوغ‌ترين خيابان هارلم به سمت بيمارستان راه افتادند. سياهان كه تا حالا چنين چيزي نديده بودند، از فروشگاه‌ها، رستوران‌ها و بارها بيرون آمدند و جمعيت زيادي پشت سر مسلمانان در مقابل بيمارستان هارلم تجمع كردند.

يك مقام پليس از مالكوم خواست كه جمعيت را متفرق كند، مالكوم نيز تنها خواسته جمعيت را خبري از مرد مجروح شده توسط پليس مطرح كرد، وقتي خبر سلامتي هينتون رسيد، جمعيت با يك حركت دست مالكوم رفتند.

همان موقع در سازمان‌هاي نظامي و امنيتي آمريكا، پرونده‌اي براي اين جوان كه با اشاره‌ يك انگشت سياهان را كنترل مي‌كرد، باز شد.

مالكوم مبلغ شماره‌ يك مركز ديترويت فرقه‌ي امت اسلام شده بود. بعد از كارش، توي خيابان‌هايي كه با فرهنگ‌شان آشنا بود، راه مي‌افتاد تا سياهان را جذب امت اسلام كند. بعد از مدتي به عنوان رئيس مركز نيويورك با بيش از يك ميليون سياه‌پوست، عازم اين شهر شد.


سخن‌راني‌هاي آتشين اين جوان همه را جذب مي‌كرد. هر جاي آمريكا كه مي‌رفت، صدها سياه به واسطه تلاش‌هاي او جذب مركز امت اسلام مي‌شدند.

در طول ۱۰سال خدمتش براي امت اسلام، بيش از ۳۰هزار نفر را عضو اين تشكيلات كرد كه مشهورترينشان كاسيوس (محمد علي) كلي بود.

تنها سفيدهايي كه در اين سخن‌راني‌ها حاضر مي‌شدند، دانشجوها و ماموران اف.بي.آي بودند.

بعد از برنامه تلويزيوني «نفرتي كه حاصل نفرت است» ساخته‌ي مايك والاس، همه‌ي آمريكا با اين جماعت مردان سياه عصباني و نماينده‌ آن‌ها، مالكوم ايكس، آشنا شدند كه خود را خشمگين‌ترين سياه آمريكا معرفي مي‌كرد.

اين برنامه به طرز اغراق‌آميزي اين سياهان مسلمان را خطرناك‌ترين تهديد حال حاضر آمريكا معرفي مي‌كرد. و بعد از اين برنامه بود كه شهرت ديگر مالكوم ايكس را رها نكرد.

خبرنگاران روزنامه‌ها، راديو و تلويزيون همه جا دنبالش بودند و هر جا مي‌رفت، از او مي‌پرسيدند كه چرا نفرت از سفيدها را بين سياهان تبليغ مي‌كند، چرا اعضاي امت اسلام آموزش جودو و كاراته مي‌بينند و …

يك روز كه دانشگاه حقوق هاروارد از او به عنوان سخن‌ران دعوت كرده بود، از پنجره‌ي دانشگاه آپارتماني كه مخفيگاه خلاف‌كاري‌هاي سابقش بود را ديد. اسلام توانسته بود او را از آن منجلاب بيرون بكشد و حالا به عنوان سخن‌ران در هاروارد ايستاده بود. خدا را شكر كرد.

محبوبيت مالكوم ايكس، توجه رهبران واشنگتن را به خود جلب كرد و گسترش فعاليت‌هاي ملت اسلام موجب شد اف بي آي شرايط رسوخ عوامل نفوذي خود به درون اين گروه را فراهم آورد. تقريباً در تمامي دفاتر اين گروه ميكروفون مخفي كارگذاري مي‌شد تا تماس‌ها تلفني اعضاي ملت اسلام استراق سمع شود.(+)


مالكوم و ازدواج با بتي
مالكوم علاوه بر مهارت زيادش در سخن‌راني و استدلال با قدي حدود دو متر و اندامي ورزشكارانه مرد خوش‌تيپي بود.

بتي دختر جواني بود كه در همه‌ سخن‌راني‌ها او در رديف جلو مي‌نشست و زل مي‌زد به دهان اين سياه خشمگين و در نهايت جذب او شد.

بتي كه پدر و مادري غيرمسلمان داشت، با مشكلات زيادي براي پيوستن به ملت اسلام رو به رو بود.


در نهايت مالكوم ايكس و بتي در مراسمي ساده ازدواج كردند. حاصل ازدواجشان شش دختر بود كه مالكوم فقط چهارتايشان را ديد: آتالا، قوبيلا، ياسا و اميلا.


جدايي مالكوم از امت اسلام
مالكوم مدتي نماينده‌ عالي‌جاه محمد بود، مرد شماره‌ دو امت اسلام كه عاليجاه هم در مورد او گفته بود اين وفادارترين و سختكوش‌ترين مبلغ من است كه تا مرگش به من وفادار خواهد ماند.

اما پيش‌گويي او درست درنيامد و كم‌كم به خاطر شايعاتي كه پشت سر عاليجاه راه افتاد روابط اين دو را تيره كرد؛ شايعه‌اي كه به تيتر روزنامه‌ها هم درز كرده بود، اين بود كه عاليجاه با منشيان جوانش رابطه داشته است.

مالكوم نمي‌خواست بپذيرد كه مراد و پيشوايش به چنين ورطه‌اي افتاده باشد.

باورش نمي‌شد تا اين‌كه مستقيم سراغ خود زن‌ها رفت و با واقعيت روبه‌رو شد. منتظر بود كه محمد ابراز پشيماني كند اما عاليجاه محمد بيشتر در پي پنهان كردن ماجرا و ساكت كردن او بود. در همين اثنا او اظهار نظر شديدي در مورد ترور كندي كرد و از طرف امت اسلام به سكوتي سه ماهه محكوم شد. مالكوم ايكس ديگر به آخر همكاري‌اش با امت اسلام رسيده بود و حتي تعجبي نداشت كه امت اسلام دستور قتل او را صادر كرد.

اما كسي را كه براي اين كار فرستاده بودند تا در ماشينش بمب بگذارد، پشيمان شده و پيش مالكوم اعتراف كرده بود و اين دستور ترور، جدايي او از امت اسلام را يكسره كرد.

مالكوم با شهرت و معروفيتي كه هم در آمريكا و هم در سطح بين‌الملل، كسب كرده بود تصميم گرفت براي خودش دو سازمان به نام مسجد مسلمانان و سازمان وحدت آفريقا آمريكا راه بيندازد.(+)

تلاش‌هاي مالكوم موجب افزايش مسلمانان از پانصد نفر در سال ۱۹۵۲ به سي‌هزار نفر در سال ۱۹۶۳ شد.


افتتاح گروه مسجد اسلامي و عزيمت به سفر حج
مالكوم در ماه مارس ۱۹۶۴ از عضويت در ملت اسلام كناره گرفت و گروه «مسجد اسلامي» را بنيان نهاد.

همان سالي كه از امت اسلام جدا شد، تصميم گرفت يكي از مهم‌ترين واجباتش را به عنوان مسلمان انجام دهد.

مقامات فرودگاه جده به اين آمريكايي سياه كه عربي بلد نبود و خود را مسلمان مي‌دانست، حركات صحيح نماز و تلفظ عربي آن را ياد دادند كه واقعا مسلمان بشود و بتواند پا به مكه بگذارد.

اين سفر، تحولي عظيم در او ايجاد كرد. با ديدن اين همه آدم از رنگ‌ها و نژادهاي مختلف كه اسلام آن‌ها را گرد هم آورده بود و لباس ساده‌ احرام، فاصله‌ طبقاتي‌ آنان را برداشته بود، دريافت كه نژاد و رنگ كه تا به حال بر آن پاي فشرده بود، اصلا مهم نيست.

در واقع اين تسليم در برابر يك حقيقت والاتر است كه مي‌تواند يك چشم‌آبي و سياه را با هم برادر كند و به اين حقيقت برسد كه سفيدها به خودي خود بد نيستند و سياه‌ها به خودي خود خوب و انگار اسلام كوررنگي نژادي داشت.

پس از سفر به كه و پذيرش اسلام نام جديدي هم براي اين هويت كامل‌شده‌اش برگزيد: حاج مالك الشباز. احساس مي‌كرد به يك دين بزرگ، به يك حقيقت تمدن‌ساز و به چيزي فراتر از رنگ و نژاد وابسته است.


سفرهاي تبليغي مالكوم
پس از حج به بيروت رفت تا سفرش را به نيجر و غنا و دل آفريقا ادامه دهد.

هيچ جا مانند آفريقا از او استقبال نكردند. به او لقب «امُواله» دادند؛ يعني پسري كه به خانه‌اش برگشته است. ديدن يك كشور مستقل سياه كه اداره‌ همه‌ امورشان دست خودشان و نه سفيدهاست، آرزويي بود كه مي‌توانست در آمريكا متحقق شود.

در بازگشت به آمريكا ديگر هيچ يك از عقايد امت اسلام را قبول نداشت و يك مسلمان واقعي شده بود. در فرودگاه صدها خبرنگار منتظرش بودند تا بشنوند كه او ديگر نفرتي به نژاد سفيد ندارد و سياه و سفيد برايش تفاوتي ندارد.

پس از بازگشت، او علاوه بر جامعۀ سياه‌پوستان، تبليغ اسلام در بين سفيدپوستان را در دستور كار خود قرار داد و تلاشش را براي نزديكي بين نژادها افزود.(+)


مرگ حاج مالك الشباز
با بازگشت به آمريكا و رنگ و بوي متفاوت سخنراني‌هايش ماموران اف بي آي او را در ليست ترور خود قرار دادند.

در۱۴ فوريه ۱۹۶۵ بمبي در منزل محل اقامت مالكوم، بتي و چهار دخترشان منفجر شد كه به هيچ يك از آنان آسيبي وارد نياورد.

تنها هفت روز بعد، در ۲۱ فوريه ۱۹۶۵ هنگامي‌كه او در يكي از سالن‌هاي اجتماعات منهتن نيويورك سخنراني مي‌كرد سه مرد مسلح، او را از فاصلۀ كم هدف ۱۵ گلوله قرار دادند كه در راه بيمارستان مرد.


در جسدش ۲۵ گلوله پيدا كردند و او در ۴۰سالگي و زماني كه هنوز مي‌توانست عمر طبيعي زيادي داشته باشد، قرباني همان خشونتي شد كه همواره عليه آن تبليغ مي‌كرد. هزاران نفر در تشييع جنازه‌اش در هارلم سوگواري كردند.

عاملان ترور مالكوم، تالماج هاير، نورمن باتلر و تامس جانسن بودند كه هر سه از سوي وزارت دادگستري ايالات متحده به عنوان اعضاي ملت اسلام معرفي شدند و به علت ارتكاب قتل از نوع اول، درماه مارس ۱۹۶۶ محكوم به اعدام شدند.(+)

اما پس از گذشت ۴۴ سال مردي كه به دخالت داشتن در قتل مالكوم ايكس اعتراف كرده بود، در آمريكا آزاد شد.

اريك كريس (Erik Criss)، سخنگوي امور زندان‌ها در وزارت كشور آمريكا تاييد كرد، توماس هاگان (Thomas Hagan) زندان تاديبي لينكلن در نيويورك را پس از سپري كردن ۲۰ سال از حبس ابد خود ترك كرد.

كريس گفت، هاگان ۶۹ ساله از سال ۱۹۹۲ تحت برنامه آزادي قرار گرفته بود كه به او اجازه داده مي‌شد پنج روز در هفته را با خانواده‌اش زندگي و همچنين كار كند و آخر هفته‌ها را به زندان بازگردد.

هاگان اعتراف كرده بود كه يكي از كساني بود كه ۲۱ فوريه ۱۹۶۵ براي قتل مالكوم ايكس به سالن آدوبون رفته بودند.(+)


نهضت اسلامي سياهان در آمريكا
آمريكايي‌ها از همان اولين روزهايي كه سياهان آفريقايي را براي كار در مزارع به خدمت گرفتند، با آنها به صورت برده رفتار كردند، زيرا به عقيده سفيد‌پوستان آمريكايي، سياهان ذاتا بي‌‌لياقت و پست آفريده شده‌‌اند، و تنها براي كار كردن، كشته شدن و خدمت به سفيدپوستان مناسب هستند.

تنفري كه بردگان سياه از اين مسائل داشتند، آنان را مجذوب و همگام جنبش ضد برده‌‌داري سفيد‌پوستان شمال آمريكا ساخت. اين جنبش كه با هدف ظاهري مبارزه با برده‌داري جنوب آمريكا، ولي در واقع به منظور دست يابي به زمين‌هاي مزروعي و مواد خام جنوب آمريكا صورت گرفت، به صدور فرمان آزادي بردگان از سوي آبراهام لينكلن (رئيس جمهور وقت) انجاميد.

بر خلاف انتظار سياهان، فرمان لغو برده‌داري، به برابري حقوقي آنها با سفيدپوستان منجر نگرديد، بلكه نظام تبعيض نژادي، با آثار به مراتب بدتر از نظام گذشته، جايگزين سيستم برده‌داري شد.

بر اساس نظام جديد، سياهان از شخصيت اجتماعي، امنيت شغلي و هويت ملي محروم شدند و محل‌هاي سكونت، گورستان‌ها، رستوران‌‌‌ها، پارك‌ها و حتي شيرهاي آب آشاميدني‌شان جدا گرديد

آنان از تصدي مشاغل مهم و كليدي، تحصيل برابر با سفيد پوستان، دستمزدهاي يكسان و... بي نصيب ماندند.

ناتواني ناسيوناليسم سياه به رهبري ماركوس گاروي و نوبل دروعلي در نجات سياهان از نظام تبعيض نژادي، ناكامي كليساهاي مسيحي در متقاعد كردن سياهان ستمديده به بردباري در برابر ظلم سفيد پوستان و نيز بحران اقتصادي آمريكا در ۱۹۲۹ و ۱۹۳۰ميلادي كه منجر به قحطي و فقر بيشتر سياهان گرديد، همه زمينه‌‌هاي مناسب براي روي آوردن جامعه سياهان آمريكا به اسلام را فراهم آورد.

آنچه بيش از همه در گرايش سياهان به سوي اسلام مؤثر افتاد، پيام‌هاي اسلامي نهضتي بود كه فرد محمد و عالي‌جاه محمد تأسيس كردند.

مهم‌ترين پيام‌هاي جذاب نهضت اسلامي سياهان عبارت بود از:
۱- اتحاد تمام سياه پوستان آمريكايي در يك نظام برادري سياه پوستي
۲- ايجاد يك نظام آموزشي مستقل از نظام آموزشي سفيد پوستان
۳- تلاش براي آزادي مسلمانان زنداني از زندان هاي آمريكا
۴- تشكيل مدارس جداگانه دخترانه و پسرانه براي مسلمانان
۵- آزادي مسلمان ها در انجام تبليغات مذهبي و اسلامي


نتايج مثبت و منفي نهضت اسلامي سياهان
نهضت اسلامي سياهان، نتايج مثبت و منفي فراواني به دنبال داشته است؛ از جمله:

- فرد محمد اولين رهبر سياهان مسلمان آمريكا در ۱۹۳۲ميلادي به طرز شگفت آوري ناپديد شد. عالي‌جاه محمد در طي بيش از چهار دهه رهبري گروه ملت اسلام، بارها بازداشت و به زندان افتاد.

- مالكوم ايكس از رهبران با نفوذ مسلمانان آمريكايي در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ ميلادي ترور گرديد.

- تظاهرات متعدد ميليون‌‌‌ها سياه‌پوست مسلمان معترض به نظام تبعيض نژادي در اواسط دهه۱۹۹۰ ميلادي نشان از تشديد و گسترش نهضت اسلامي سياهان داشت.

- خودداري زنان مسلمان عضو گروه ملت اسلام در آرايش موهاي سر به نشانه اعتراض به نظام تبعيض نژادي،

- تفرقه و عقايد خرافي و مخالف و كارشكني هاي مقامات آمريكايي، از علت هاي ناكامي نهضت اسلامي سياهان آمريكا در نيل به هدف هاي مورد نظرشان بود.

- انجام تظاهرات ميليوني سياهان و سياهان مسلمان با شعارهاي الله اكبر به دعوت گروه ملت اسلام در آمريكا

- افتتاح بيش از هزار مسجد در آمريكا

- افزايش روز افزون گرايش سياه پوستان آمريكايي به دين اسلام كه پيش بيني مي‌شود در سال‌هاي نخستين هزاره سوم ميلادي، اسلام به دومين دين بعد از مسيحيت تبديل گردد.


برخي ديگر نيز عقيده دارند، چنانچه آمار رشد جمعيت مسلمانان به صورت فعلي ادامه پيدا كند، اسلام به گسترده‌ترين دين در آمريكا تبديل خواهد شد.(+)


رهبران جنبش اسلامي سياهان آمريكا
«والاس دي فرد محمد» اولين رهبر سياهان مسلمان آمريكا بود.

او كارش را با تبليغ اسلام آغاز كرد، سپس براي نجات سياهان از محروميت‌هاي حقوقي و اجتماعي، نخستين گروه سياسي مسلمانان را در بزرگ‌ترين شهر سياه‌پوست نشين يعني «ديترويت » تاسيس كرد، و در فاصله كوتاهي پيرواني بالغ بر هشت هزار نفر پيدا كرد .

اما وي در سال ۱۹۳۲ميلادي پس از دو سال فعاليت مستمر ناگهان ناپديد شد و رهبري جنبش مسلمانان سياه به دست عاليجاه محمد افتاد. او تا زمان مرگش در سال ۱۹۷۵ميلادي رهبري اين جنبش را بر عهده داشت.

نقش عاليجاه محمد در جنبش اسلامي سياهان بيش از فرد محمد ارزيابي مي‌شود زيرا عاليجاه محمد مساجد بسياري در آمريكا ساخت و روحانيوني را براي اداره هر يك از آنها تعيين كرد، و نيز به دائر كردن يك دانشگاه اسلامي مخصوص سياهان همت گمارد، و براي تثبيت موقعيت داخلي جنبش اسلامي سياه پوستان، با كشورهاي اسلامي نيز روابط دوستانه‌اي برقرار كرد.

مجموعه اين اقدامات بود كه در سامان بخشيدن به جنبش سياه پوستان مسلمان و همچنين در ارتقاي دانش اسلامي و افزايش تحرك سياسي آنان مؤثر افتاد.

عاليجاه محمد، فرزندش «والاس دي محمد» رهبري ملت اسلام را برعهده گرفت.

وي پس از تصدي رهبري مسلمانان آمريكا، نام كانون ملت اسلام را به جامعه جهاني تغيير داد. نام بلاليان را براي مسلمانان سياه انتخاب كرد و فعاليت‌هاي تجاري كانون ملت اسلام را متوقف ساخت.

اين اقدامات با انتقاد گروهي از مسلمانان سياه پوست و برخي از متصديان مساجد مواجه شد; زيرا به اعتقاد آنها نام ملت اسلام، اتحاد برانگيزتر، نام سياهان مسلمان جذاب‌تر و فعاليت‌هاي اقتصادي براي سياهان سودمندتر بود.

اقدامات والاس دي محمد، زمينه تفرقه و انشعاب هاي مختلف را در پيروان كانون ملت اسلام فراهم آورد . بر اين اساس تعدادي از رهبران مسلمان سياه پوست از جمله «مالكوم ايكس » با انشعاب از كانون ملت اسلام، گروه‌هاي اسلامي جديدي را در جامعه سياه پوستي آمريكا پديد آوردند .

پس از ترور وي و به ويژه با آغاز‌ سال‌هاي نخستين دهه ۹۰ ميلادي جامعه سياهان مسلمان آمريكا تحت رهبري «لوئيس فراخان » به سوي اتحادي كه كانون ملت اسلام از آن بهره‌مند بود، حركت كرد.(+)


اتوبيوگرافي مالكوم ايكس
«اتوبيوگرافي مالكوم ايكس» اثر ديگري است از الكس هالي نويسنده كتاب «ريشه‌ها» كه آن را بر اساس مصاحبه‌هايي كه در سال‌هاي ۱۹۶۵ – ۱۹۶۳ با مالكوم انجام داده بود، به رشته تحرير درآورد.

ژانر اتوبيوگرافي، تغيير مذهب بوده و به بيان فلسفه مالكوم از اتحاد و ملي گرايي سياه‌پوستان مي‌پردازد.

هالي پس از شرح مراحل مختلف زندگي مالكوم بخش پاياني كتاب و پايان زندگي مالكوم را پس از مرگ وي تأليف كرده است.


كريم عبدالجبار، بازيكن سابق ان بي اي، در مورد اتوبيوگرافي مالكوم ايكس مي‌گويد: «دانشجوي سال اول دانشگاه كاليفرنيا بودم كه به دين اسلام علاقه مند شدم و شانس مطالعه اتوبيوگرافي مالكوم ايكس براي من به وجود آمد. به موجب مطالعه اين كتاب، يكتاپرستي را به معناي واقعي، متفاوت با آنچه كه در دين كاتوليك درك كرده بودم، درك كردم. اساسا، پس از مطالعه اتوبيوگرافي مالكوم به اسلام گرويدم، و اين كتاب موجب شد كه به سراغ قرآن رفته و به بررسي دقيق آن بپردازم.
اين كتاب، ديد بنده به يكتا پرستي و مذهب را تغيير داد. اتوبيوگرافي مالكوم، الهام بخش من براي شناخت بيشتر بود، و موجب تقليد من از شيوه رو به رشد زندگي او شد. به نظر من، مالكوم مي تواند الگوي مناسبي براي هر فرد محسوب شود. اتوبيوگرافي مالكوم، سفري است از ناداني و نا اميدي به سوي آگاهي و بيداري معنوي.»(+)

مالكوم ايكس نشان داد كه در جامعه‌اي غرق در نژادپرستي و فساد و با گذشته‌اي سرشار از رنج و اشتباه، مي‌توان با توكل، مقاومت و مبارزه، به رهبري تأثيرگذار تبديل شد و هزاران انسان را از ظلمت و تاريكي نجات داد و به سمت نور و سعادت هدايت كرد.

برخي منابع:
http://www.qomefarda.ir/news/۴۳۹۵
http://www.rahyafte.com/۱۰۶۱۵/%D۹%۸۵%D۸%A۷%D۹%۸۴%DA%A۹%D۹%۸۸%D۹%۸۵-%D۸%A۷%DB%۸C%DA%A۹%D۸%B۳-%D۸%A۲%D۸%B۲%D۸%A۷%D۸%AF%D۹%۸A%D۸%AE%D۹%۸۸%D۸%A۷%D۹%۸۷-%D۹%۸۵%D۸%B۴%D۹%۸۷%D۹%۸۸%D۸%B۱-%D۸%AA%D۸%A۷%D۸%B۲%D۹%۸۷-%D۹%۸۵%D۸%B۳%D۹%۸۴%D۹%۸۵/
http://www.islamtimes.org/vanhtqtzd۲۳nw.ft۲.html
http://www.hawzah.net/fa/Article/View/۸۶۶۶۹/?SearchText=%D۹%۸۵%D۸%A۷%D۹%۸۴%DA%A۹%D۹%۸۸%D۹%۸۵%۲۰%D۸%A۷%DB%۸C%DA%A۹%D۸%B۳&LPhrase=
http://www.hawzah.net/fa/Magazine/View/۳۸۱۴/۳۹۳۴/۲۴۴۹۵/?SearchText=%D۹%۸۵%D۸%A۷%D۹%۸۴%DA%A۹%D۹%۸۸%D۹%۸۵%۲۰%D۸%A۷%DB%۸C%DA%A۹%D۸%B۳&LPhrase=
http://zibashahr.com/۱۳۹۱.۰۱/۴۵.html
http://www.hamshahrionline.ir/details/۱۰۶۱۷۳
http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=۹۵۶۵۲
http://onib.ir/News/Item/۱۶۰۸۴/۱۹/-%D۸%A۷%D۸%AA%D۹%۸۸%D۸%A۸%DB%۸C%D۹%۸۸%DA%AF%D۸%B۱%D۸%A۷%D۹%۸۱%DB%۸C-%D۹%۸۵%D۸%A۷%D۹%۸۴%DA%A۹%D۹%۸۸%D۹%۸۵-%D۸%A۷%DB%۸C%DA%A۹%D۸%B۳--%D۸%A۷%D۸%AB%D۸%B۱%DB%۸C-%D۸%AF%DB%۸C%DA%AF%D۸%B۱-%D۸%A۷%D۸%B۲-%D۹%۸۶%D۹%۸۸%DB%۸C%D۸%B۳%D۹%۸۶%D۸%AF%D۹%۸۷--%D۸%B۱%DB%۸C%D۸%B۴%D۹%۸۷-%D۹%۸۷%D۸%A۷-.html

انتهاي پيام/۱۰۲۱ج


کد مطلب: 21044

آدرس مطلب :
https://www.jahanbinnews.ir/news/21044/شهيد-مالكوم-ايكس-رهبر-سياه-پوستان-مسلمان-آمريكا-كيست

جهان بین
  https://www.jahanbinnews.ir