۰
plusresetminus
تاریخ انتشارپنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۱ - ۰۰:۲۱
کد مطلب : ۵۳۴۶

شهید فریدون ابوالحسنی

سال 1340 درشهر «بروجن» در خانواده‌اي مذهبي چشم به جهان گشود . جهانی پر از دردها و رنج‌ها خوشي‌ها و ناخوشي‌ها خوبي‌ها و بدي‌ها دوستي‌ها و دشمني‌ها؛ واوازمیان همه ی اینها ،خوبی ها را وپاکی هارا انتخاب کرد. دوران كودكي را با زحمات پدر و مادر خويش پشت سر نهاد و پا به دستان گذاشت. اواز كودكي از رفتارهای پسندیده ای برخوردار بود كه از دیگران متمایز می شد. رفتارهایی مانند احترام به پدر و مادر نجابت و ... بود به گونه ای که هيچگاه كسي از او گله و شكايتي نداشت. اخلاق و رفتار شايسته وي باعث شده بود او زبانزد دوست و آشنا باشد. این خصلت های پسندیده در او نوید ظهور یک اسطوره وقهرمان ملی را می داد.
دوران تحصیلات ابتدایی را در دبستان« فرخي»در« بروجن» به اتمام رساند و وارد مدرسه راهنمایی« ارشاد» این شهر شد. دوران راهنمايي تحصيلي خود را به آخر رساند و با شايستگي كامل وارد مقطع دبيرستان شد. در این دوران او علاوه بر درس خواندن فعاليت‌هاي اجتماعی وسیاسی خود را شروع کرد. به عضويت انجمن اسلامی دبيرستان درآمد و خدمات بيشماري در اين رابطه انجام داد. بعد از آن موفق به كسب ديپلم شد و وارد جهاد سازندگی شد. ا ودر این نهاد به عضويت هيئت 7 نفره زمين جهادسازندگي استان چهارمحال و بختياري درآمد. نشستن در اطاق وپشت میز برایش سخت بود .باحضور در روستاهای دور افتاده از نزدیک با مشکلات مردم آشنا می شد وبه رفع مشکلات آنها همت می گماشت .بارها اتفاق افتاد شبي در خانه يكي از اهالي روستايي ميهمان بود. آن خانواده به رسم غلط زمان حکومت طاغوت که در هر خانه روستایی یک مسئول محلی یا کشوری وارد می شد؛باید گوسفند یا مرغی رابرایش ذبح کند وبپزد؛ هرگز اجازه نمي‌داد كه آنها گوسفند يا مرغي برايشان ذبح كنند. مي‌گفت: اين تنها وسيله روزي شماست من هرگز راضي نمي‌شوم كه چنين كاري انجام دهيد و نان و ماست را بر گوشت ترجيح مي‌داد. و همه در حيرت و تعجب نگاه مي‌داشت.موقع خدمت سربازي فرارسيد . به نزد مادر آمد و ازاوحلالیت خواست. اوبا پدر ومادرش مشورت كرد كه آيا خدمت خود را در سپاه انجام دهديا در ارتش. مادر در جواب گفت پسرم با قرآن استخاره كن هرچه كه خدا صلاح بداند. او استخاره كرد هر دو خوب بود ولي او سپاه را براي انجام وظايف خود برگزيد و وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بروجن شد. در آنجا از هيچ كوششي دريغ نمي‌كرد بلكه از همان اوايل وظايف خود را به خوبي انجام مي‌داد. مدتي درسپاه مربی آموزش شد . او يكي از ورزشكاران قهرمان وزنه‌برداري بود كه در مسابقات وزنه‌برداري استان رتبه اول را كسب نموده بود. با نیروها ی رزمنده به كوه مي‌رفت و بدنسازي را به آنها آموزش می داد. پس از مدتي فرمانده بسيج شهر بلداجي شد و در آنجا هم فردي بود نمونه و كامل از هر جهت . شبانه روزدر بسيج بلداجي مي‌ماند و به خدمت مشغول بود و از هيچ كوششي در راه تحقق آرمان‌هاي اسلامي فروگذار نبود. بعد از مدتي در مسابقات تيراندازي بين سپاه و ارتش و بسيج شركت نمود و مقام اول را كسب كرد .اما هرگز خود را بالاتر از ديگران نمي‌ دید. مدت 2 ماه در پادگان غديراصفهان دوره تكميلي نظامي را گذراند و آماده رفتن به جبهه شد. مادر را براي روزها ي جدائي آماده مي‌نمود ساعت‌ها كنار او مي‌نشست و از خدا و قيامت و مردن و زيستن حرف مي‌زد .مي‌گفت: مادر ديگر بايد به جبهه بروم اما مادر مادر است و دلش راضي نمي‌شود كه جگرگوشه‌اش از نزدش برود. فراق او برايش ناگوار بود اما فريدون براي مادر دليل مي‌آورد و مي‌گفت: مادر مگر هركسي كه به جبهه رفت شهيد مي‌شود نه مردن، زنده ماندن به دست خداست .تا خدا نخواهد هيچكس خراشي نمي‌بيند. اگر لياقت شهيدشدن را داشته باشيم كه آرزوي ماست مگر خداوند حضرت يونس را در شكم ماهي سالها حفظ نكرد. پس اگر خدا خواست و لايق بودم كه به نزدش مي‌روم وگرنه كه باز بايد جهاد اكبر كنم تا بتوانم جهاد اصغر بروم. او به جبهه جنوب رفت و در آنجا به فعاليت مشغول شد. مدتي ازحضورش در جبهه می گذشت که به سمت معاون فرمانده گردان توپخانه تيپ 44 قمر بني‌هاشم(ع) منصوب شد. بعد از مدتی با زشادتهایی که از خودذنشان داد، فرمانده گردان توپخانه شد. اما هيچگاه هيچكس كلمه (من فرمانده‌ام) را از زبان او نشنيد زيرا او هميشه خود را يك بسيجي مي‌دانست در حملات بسياري شركت نمود. از جمله در جزايرمجنون او از خود فدا كاريهاي بي‌نظيري نشان ‌داد. كارهاي وي زبانزد فرماندهان ورزمندگان بود . اومثل دوران کودکی که بین همسالان ش نمونه بود؛ در جبه هم سرمشق ديگران بود. کمتر شبی می شد او رادربستر خود یافت.
بعد از عمليات بدر به مرخصي آمد . مادرش گفت: پسرم ديگر وظايف تو تمام شده . پاياني خود را بگير تا به زندگيت سروساماني بدهم و برايت همسري بگیرم. اما او لبخندي زد و گفت: مادر عروسي من در جبهه است و عروس من شهادت و نقل‌هاي عروسیم گلوله‌هاي سربي است كه هر دم سينه دلاوري را مي‌شكافد و او را به ملكوت اعلي مي‌رساند. نه مادر من تا خيالم از جبهه و جنگ راحت نشود حاضر به ازدواج نيستم. اگرچه ازدواج سنت پيامبر است اما حالا واجب شرعي ما جنگ است و جنگيدن. اگر به وصال دوست رسيدم كه چه باك وگرنه كه بعداً براي اين امر فرصت هست. او هميشه سعي داشت پدر و مادري را كه سالها خون دل خورده‌اند از خود راضي نگه دارد و آنها را ناراحت نكند. عبادات او به موقع بود و نماز و روزه‌هاي او سرمشق ديگران بود ساعتها سر بر سجاده مي‌نهاد و با معبود خويش گفتگو مي‌نمود. خيلي دوست داشت كه قرآن تلاوت نمايد. با مردم طوري رفتار مي‌نمود كه پس از يك بار برخورد، مثل اين بود كه سالها با وي آشنا هستند. روزی كه قصد آمدن به بروجن را داشت ؛براي خداحافظي به نزد دوستانش رفت .اما اين رفتن ديگر بازگشتي نداشت .خودروی حامل او ودوستانش درديد دشمن قرار گرفت و با اصابت گلوله دشمن، سرداري را در خون خويش شناور نمود مادر چشم به راه آمدن جوان دلاور و سردار رشيدش بود اما صبح روز جمعه 13/9/63 در منزل به صدا درآمد و چشم مادر و پدر به سوي در دوخته شد. اما او وارد نشد بلكه خبر شهادت اوآمد. قلب مادر فروريخت و چشمان پدر ميخكوب شد. برادرش به دور خود مي‌چرخيد و ياراي تكلم نداشت زيرا به آنها آگاه شده بود كه ديگر فريدون به خانه باز نمي‌گردد . پيكر پاكش بر روي دستهاي هزاران نفر تشييع شد و او را كه آرزويش عروج به سوي خدا بود در روضه‌الشهداء بروجن در كنار دوستان و همسنگران ديگرش به خاك سپردند. اوشهيدي بود كه پيش از اينكه پيكرش از بين برود روح و روانش به معراج رفته بود و اين جسم خاكي او بود كه در حال به خاك سپرد. مي‌شد آري فريدون با مرگ عاشقانه به ديار باقي شتافت و مادر را با صدها اميد و آرزو تنها گذاشت .اما خداوند بر هر كاري عالم است او چنان صبري به مادر و پدرش داد كه بتوانند مرگ جوانشان را تحمل كنند . او سوخت اما با سوختن خويش محفل بشريت را كه در تاريكي فرو رفته بود نور بخشيد .او رفت اما يادش هميشه ماند.
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

خبرهای مارا در پیام رسان های زیر دنبال کنید

تاريخ:

شنبه ۷ دی ۱۳۹۸

ساعت:

۱۷:۱۶:۰۹

28 Dec 2019