۰
plusresetminus
تاریخ انتشارسه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۱ - ۰۸:۱۱
کد مطلب : ۴۹۸۳

شهید سهراب نوروزی

شهید سهراب نوروزی
تاریخ تولد:1336
محل تولد:چلیچه
تاریخ شهادت:28/12/1362
محل شهادت:جزیره مجنون
مسئولیت:فرمانده گردان توحید تیپ44قمربنی هاشم (ع)
سهراب سال 1336 در خانواده‌اي مذهبي و كشاورز در« چليچه»، يكي از روستاهاي محروم استان« چهارمحال و بختياري» ديده به جهان گشود.
نه سال بيشتر نداشت كه مادرش را از دست داد و با غم غروب حزن‌انگيز مادر سالياني سوخت و در پرتو حمايت پدري فداكار، پرورش يافت. تلخي‌ها و ناملايمات زندگي او را در برابر حوادث روزگار صبور و مقاوم كرده بود و از همان دوره‌ي كودكي به نظر مي‌رسيد انساني اميدوار و فعال است. پيش از ورود به دبستان نسبت به مسائل و فرائض ديني حساس و مقيّد بود. همراه پدر در مراسم عزاداري شركت مي‌كرد و براي گزاردن نماز در مسجد حاضر مي‌شد. اين ويژگي تا پايان عمر در اوماند وتقویت شد. بعدها در جبهه نيز نمازهايش را به اصطلاح «عملياتي» به جاي مي‌آورد .
سهراب هيچ نماز و عبادتي را تا لحظه‌‌ي شهادت از دست نداد. توجه او به فرائض، احساس وظيفه در امر به معروف را نيز در او پروراند. چنان كه در كودكي هنگام حضور در مساجد، همسالان را به برگزاري نماز جماعت ترغيب مي‌كرد. سهراب درتمام طول عمر براي همسالان خود يك الگو بود. از ويژگي‌هاي شخصيتي او در كودكي بايد احترام گذاشتن به بزرگ‌ترها را نام برد. او حتي‌ براي انجام عبادات نيز از پدر اجازه مي‌گرفت.
دوران تحصيل و مقطع ابتدايي را در روستاي چليچه به پايان رسانيد و پس از دريافت مدرك ششم ابتدايي وبه دلیل نبودن مدرسه راهنمایی ودبیرستان، براي گذراندن تحصيلات بالاتر به« شهر كرد» عزيمت كرد.
در دوران متوسطه با آگاهي از علوم اسلامي اكثر اوقات فراغت را به يادگيري احاديث و آيات قرآن صرف می كرد و همكلاسي‌ها و دوستان خود رانیز به يادگيري علوم ديني دعوت مي‌كرد.« سهراب» براي ادامه تحصيل وارد دانشسراي« تربيت معلم»در« بروجن »شد. در مدت تحصيل در دانشسرا به لحاظ هوش سرشار و اخلاق نيكو زبانزد همكلاسی ‌ها و استادان خود بود و بعد از اتمام اين دوره، به عنوان معلم در زادگاهش «چليچه» ، روستای «كران» و شهر «سورشجان» مشغول تدريس شد.
اوهنگام تحصيل، پدر زحمتكش خود را در مزرعه و كارهاي كشاورزي ياري مي‌كرد. همچنين در اداره‌ي امور خانواده‌ نقش به سزايي داشت. همين زحمات و تجربيات باعث شد بعدها كشاورزان و محرومان را همواره به ياد داشته باشد و به آنها كمك كند.
سهراب سال 1357 همسري از خانواده اي متدين و مذهبي برگزيد. ثمره ازدواجش سه فرزند بود. اما مدت زيادي نتوانست در كنار خانواده باشد و با شروع جنگ در ميادين مبارزه حاضر شد . علاقه‌ي وافرش به خانواده او را از رفتن به جبهه باز نداشت.
بسيار قانع و شكرگزار بود. ساده‌زيستي و ساده‌پوشي را بر زندگي تجملاتي ترجيح مي داد. با زن و فرزند مهربان و صميمي و گشاده رو بود. ساده زندگي مي‌كرد. با آن كه زندگي‌اش در فقر و تنگدستي بود اما يأس و نوميدي بر وي غلبه نمي‌كرد . صبور و با اراده بود. وقتي هم ناراحت مي‌شد مي‌گفت « پناه مي‌برم به خدا» و بعد از مدت كوتاهي؛ موضوعي را كه باعث ناراحتي‌اش شده بود فراموش مي‌كرد . آن قدر با اخلاص بود كه وقتي از جبهه بر مي‌گشت دوستان وي فكر مي‌كردند كه او تا به حال اصلاً رنگ جبهه را هم نديده است. وقتي رزمندگان او را فرمانده خطاب مي‌كردند، مي گفت «فرمانده شما آقا امام زمان است، من مثل شما يك بسيجي‌ام»
يكي از بازرترين ويژگي‌‌هاي سردار« نوروزي» احساس مسئوليت و امانتداري بود. در روزگاران جنگ، وداع و ترك خانواده كار مشكلي بود اما اين كار براي يك مبارز و جهادگرمثل شهیدنوروزی، چندان مشكل نبود. يكي از هم‌رزمان مي‌گويد: قبل از عمليات خيبر سردار به من گفت: «فلاني بعد از عمليات، به« شهركرد» كه برگشتي دو خواهش از شما دارم: اول به روستايمان چليچه برويد؛ خانه ما در كنار آبادي است به آنان بگو سري به آموزش و پرورش «فارسان» بزنند؛ چند قسط وام دارم، تسويه حساب كنند و برادرم را كه در شهركرد در حال مأموريت است به فارسان جهت سرپرستي خانوده ام بفرستند» .گویا از قبل ازشهادتش آگاه شده بود. روابطش با هر كس بر اساس توقع فرد و فروتنانه و همسان خود او بود. مثلاً وقتي كه به مزرعه مي‌رفت طوري رفتار مي‌كرد كه اگر كسي او را نمي‌شناخت نمي‌توانست تشخيص بدهد كه او يك فرهنگي است . وقتي كه در كلاس درس حاضر مي‌شد يك معلم دلسوز بود و در پايگاه بسيج نيز يك فرمانده مقتدرو نمونه بود.
دوستان او را به عنوان راهنماي فداكار قبول داشتند و دشمنان وي را دژي تسخير ناپذير در مقابل خود مي ديدند. در عرصه ی آموزش نيز چنان تبحر داشت كه دانش آموزان مانند سربازان براي اجراي فرامين او از همديگر پيشي مي‌گرفتند و با جرأت و جسارت درراه آموزش حركت مي‌كردند. در جبهه هنگامي كه به سنگر رزمندگان مي‌آمد، مانند پدري مهربان دست بر سر رزمندگان مي‌كشيد و مي گفت شما رزمندگان دين خود را به اسلام ادا كرده ايد. در عمليات والفجر مقدماتي با آن كه هفت فشنگ به بدنش اصابت كرده بود به خود اجازه نداد به امدادگران بگويد كه زخمي شده ام. در شب عمليات والفجر 1 با چشماني گريان از نيروهاي تحت امر خود حلاليت مي‌طلبيد و مي‌گفت: برادران در اين مدت اگر شما را اذيت كردم مرا ببخشيد و تقاضاي عفو مي‌كرد. در عمليات والفجر مقدماتي هنگامي كه عناصر تخريب‌چي به شهادت رسيدند. سردار با تني مجروح به طرف ميدان مين حركت كرد. تني چند از بچه‌ها مانع رفتن وي شدند اما سردار گفت: فضيلت شهادت را از من نگيريد. تمام امور شخصي را خود انجام مي‌داد. او بعضی مواقع غذاي رزمندگان را تقسيم مي‌كرد به طوري كه بسيجيان تازه وارد در نمي‌يافتند كه او فرمانده است. هيچ‌گاه از مقام فرماندهي به نفع شخصي استفاده نكرد. چند بار مسئوليت هايي در پشت جبهه به او پيشنهاد كردند اما قبول نكرد. وقتي مسئوليت سپاه و بسيج شهرستان فارسان را به او سپردند ( بعد از مجروح شدن در يكي از عملياتها) نپذيرفت و گفت: مي‌ترسم مانع از رفتنم به جبهه شود. حفظ جان رزمندگان آن قدر برايش مهم بود كه وقتي به عنوان فرمانده اين اختيار را داشت كه در جزيره مجنون پيش از ديگران سوار هاوركرافت شود وازمنطقه عملیاتی خارج شود، خودداري كرد و همين امر موجب شهادت وي شد.
او به ائمه اطهار ارادت خالصانه داشت. ارادتي كه در ادعيه و توسلات او متبلور است. عاشق امام مهدي (عج) بود .گويي خودش را در حضور معشوق مي ديد. ارادت به امام مهدي (عج) يقيني و معرفتي بود زمزمه عارفانه‌اي را كه در قالب شعر:
از شوق وصال اما زمان گويم ادركني ادركني
بود؛هميشه تكرار مي‌كردند. آرزويش وحدت مسلمانان جهان و بسيج آنان براي مبارزه با كفر بود. تا زمينه ظهور اما عصر (عج) فراهم شود. او شرط توبه و استغفار را يقين، و آمادگي براي مرگ مي‌دانست. مي گفت: در شب عمليات تمام گناهان رزمندگان بخشوده مي‌شود. چون مرگ را با چشمان خود مي‌بينند و استغفار مي‌كنند، به شرطي كه بعداً بتوانند اين حالت را نگه دارند.
همیشه مي‌گفت: بايد آمادگي تان براي حفظ تقوا بيشتر از آمادگي شما در آموزش نظامي باشد.به «جهاد» بسيار اهميت مي داد و براي آن ارزش و اهميت خاصي قائل بود. جوانان را به جهاد با نفس دعوت مي‌كرد و اين حديث و دستور ديني « جهاد با دشمن جهاد كوچك است و جهاد بزرگ، مبارزه با نفس است» را مكرر به زبان مي‌آورد .به عقيده‌ي او؛ باور به اين حديث، باعث مي‌شود سرباز با جرأت بيشتري با دشمن مبارزه كند و همچنين باعث كنترل اعمال و آگاهي در رفتار مي‌شود. همين باور بود كه سهراب را واداشت با شروع جنگ تحميلي ،مصمم شود تا لحظه‌ي شهادت دست از مبارزه برندارد.
به دوستان و همرزمان مي گفت: در ميدان نبرد و در گردان‌هاي رزمي است كه روح انسان جلا پيدا مي‌كند وبه خدا نزديك مي‌شود. هر قدر در رزم ونبرد عرق بريزيد از گناهانتان كاسته مي‌شود.
او يك بسيجي نمونه بود و به فعاليت های بسيجي افتخار مي‌كرد. وقتي قبل از عمليات والفجر مقدماتي، همرزمانش او را به قرارگاه دعوت كرده بودند، از رفتن به آنجا خودداري كرد و گفت : مي‌خواهم تا آخر عمر در كنار برادران بسيجي باشم. ارزش بسيجي بودن را از من نگيريد. به گفته‌ي پدرش بعد از تشكيل بسيج در روستا او اولين مسئول بسيج بود ودوستان بسيجي‌اش با وجود او روحيه مي‌گرفتند. از نظر او نبرد در جبهه عليه رژيم بعث؛ حقيقتاً جنگ حق عليه باطل بود. بسيار به جوانان و هم‌رزمان مي‌گفت بايد همواره براي نبرد عليه باطل آماده باشيم. دشمنان كمر به نابودي كشورمان بسته اند، بايد خوابشان را آشفته سازيم.
از جهل و كوته‌فكري ابزار انزجار مي‌كرد و تمام تلاشش درجهت ایجاد اتحاد وبرادری بود.غالباً آيه‌ي « و اعتصمو بحبل‌الله جميعاً و لاتفرقوا» را بر زبان مي‌آورد. «شهادت» را در نظر ياران و همرزمان به گونه‌اي جلوه داده بود كه آنها براي رسيدن به آن با تمام توان تلاش مي‌كردند.
اوبه این فرموده امام خمینی (ره): معتقد بود که عالم محضر خداست و بندگان همه در حضور اويند.ا ومی گفت :در محضر سلطان عادل بكوشيد تا عبد معشوق باشيد و از عالم برزخ به سلامت در آييد. راه رسيدن به اين هدف بزرگ در جهاد و نماز نهفته است. نماز عروج انسان و جهاد عین اقامه نماز است. كافراني كه امروز در مقابل اسلام عزيز مقاومت مي كنند، بدانند چند صباحي بعد هم در محضر خدا حاضر خواهند شد.
به پدرش گفته بود: « وقتي مُردم لباس سياه برايم نپوشيد. چون به آرزوي ديرينه‌ام رسيده‌ام » در مبحث ولايت آگاهي بسيار قوي داشت و از ابتداي مبارزه و نهضت به صورت واقع‌بينانه مسائل را تحليل مي‌كرد. چنان كه درمواقعی، با گذشت زمان تحسين همرزمانش را به دنبال داشت.
سهراب از كودكي پدر را در كارهاي كشاورزي و نيز اداره امور خانواده كمك مي‌كرد. زحمات او در دوره كودكي باعث شد، طعم سختي زندگي فقيرانه كشاورزان و روستاييان را بچشد و همواره محرومان و كشاورزان را به ياد داشته باشد. او اقدامات ويژه‌اي براي برق‌رساني به چاه‌هاي آب كشاورزان انجام داد. در كار زه‌كشي اراضي كشاورزي و حفر كانال آب نيز به آن‌ها ياري مي‌رساند. همچنين در احداث چند باب خانه براي فقرا و نيازمندان پيش‌قدم شد. مدتي به عنوان مسئول بسيج عشايري در بازفت به سازماندهي بسيج براي ايجاد نظم و امنيت مشغول شد و در راه‌اندازي كتابخانه عمومي در مسجد صاحب الزمان(عج) و ايجاد انجمن اسلامي و تأسيس مدرسه قائم (عج) اقدامات مؤثري انجام داد. شهيد نوروزي در راه اندازي صندوق حمايت قرض‌الحسنه روستای چلیچه، زحمات زیادی کشید.
در زمينه‌ی مسائل فرهنگي نيز فرد كوشايي بود. و در بسياري از جلسات آموزش و پرورش طرف مشورت مسئولين بود و از نظرات او استفاده مي‌شد.
شهيد نوروزي براي همكاري و شركت در مراسم گروهي و مذهبي ارزش ويژه‌اي قائل مي‌شد و مردم را به اين كار دعوت مي‌كرد. در ايام انقلاب، كلاس آموزش قرآن و درس اخلاق در مسجد روستا داير كرد. اين جلسات روزهاي زوج در مسجد برگزار مي‌شد و همراه با تعدادي از برادران انقلابي روستا، به كلاس پرجنب و جوش و تاثيرگذاري مبدّل شده بود.
به جلسات روضه‌خواني و سخنراني نيز علاقه‌ي فراواني داشت و با دوستانش؛ شهيدان مجتبي و رحمان استكي؛نمايندگان مردم استان در مجلس شوراي اسلامي؛ رابطه‌اي صميمي داشت و همراه آنان در اين جلسات شركت مي‌كرد. پس از پيروزي انقلاب فعاليت‌هاي گسترده‌اي شروع كرد. در كنار تدريس در امر بسيج مردمي و فعاليت در سپاه فارسان در رده‌ي فرماندهي این سپاه را رونق داد. هنگام پيروزي انقلاب فرماندهی گروههای شناسايي و بازرسي جاده هاي فارسان و جونقان را به عهده گرفت. او يك مدير قوي و کارامد بود. در جريان انقلاب با تمام توان تلاش مي‌كرد با تشكيل پايگاه‌هاي بسيج، ارتشي منسجم از نيروهاي مردمي ايجاد كند كه روز به روز بر تعداد آنان افزوده شد . وقتي جنگ تحميلي شروع شد، فرماندهي گردان ذوالفقار و توحيد را بر عهده گرفت.
سردار شهيد«نوروزی» در اول جنگ در سال 1359 به عنوان فرمانده گروهي از رزمندگان استان به سوي جبهه‌هاي جنگ شتافت. اودر ميدان هاي نبرد حق عليه باطل ؛ در عمليات‌ مختلف شركت كرد. شامگاه 29 اسفند سال 1360 كه تمام فرماندهان مناطق سپاه الزاماً در «اهواز »در جلسه‌ي توجيهي براي عمليات« فتح‌المبين» گرد آمده بودند، سردار نوروزي به خاطر حفظ امنيت و نظم در قرارگاه فرماندهي حضور داشت و در شب عمليات «فتح‌المبين» قرارگاه را ترك نكرد. در آن عمليات به عنوان فرمانده گردان عمل‌كننده بود و در منطقه‌ي پدافندي بر اثر هدف قرارگرفتن؛ سنگر مجروح شد. عمليات فتح‌المبين و رزم بي‌امان شهيد نوروزي را رزمندگان فراموش نمي‌كنند. در اين عمليات براي چندمين بار به شدت مجروح شد و هشت شبانه روز بيهوش بود و بعد از آن به فارسان برگشت تا نيروهاي بسيج آنجا رابراي عمليات بعدي سازماندهي كند . بعد مدت سه ماه براي گذراندن دورة آموزش فرماندهي به «تهران »رفت و بعد از اتمام اين دوره به «شهركرد» بازگشت. در تاريخ 20/3/1361 فرمانده گردان ذوالفقارشد و در تاريخ 21/6/1361 به سمت فرمانده سپاه ناحيه استان منصوب شد.ا و در تاريخ 22 مهرماه همان سال به سمت قائم‌مقام فرماندهی تيپ 44قمر بني‌هاشم‌(ع) منصوب شد. در عمليات« والفجر مقدماتي» عملياتي كه از مدتها قبل برنامه‌ريزي شده بود. فرماندهي گردان را به عهده داشت و دشمن بعثي در برابر فرمانده شجاع و دلير جز پذيرفتن شكست چاره‌اي نداشت. يكي از همرزمان مي گويد چهار ماه قبل از عمليات، نيروهاي گردان را با آموزش‌هاي مختلف آشنا مي‌كرد و آنان را شبانه‌روز با پياده‌روي هاي زياد آماده كرد. در اين عمليات براي خاموش كردن كمين دشمن، وقتي تعدادي از نيروها مي خواستند حركت كنند، او خودش مسئول اين كار شد، و كمين دشمن را در هم شكست و با وجود اين كه زخمي شده بود همراه گردان، كانال ميدان مين را پشت سر گذاشت و گردان را به اهداف از پيش تعيين شده رساند. پیشروی نیروهای تیپ 44قمربنی هاشم(ع) اين عمليات براي فرماندهان ایران حيرت انگيز بود . گردان تحت فرماندهی شهیدنوروزی تا جاده بغداد – الاماره پيشروي كرد. حماسه‌ي گردان« ذوالفقار» از ياد نرفتني است، حماسه‌اي كه «سهراب» آفريد. در عمليات خيبر شهيد نوروزي در خط اول صف‌شكنان گردان توحيد قرار داشت. سه شبانه‌روز پياپي جنگيد تا «جزايرمجنون» تثبیت شدو تا لحظه‌ي شهادت در كسوت فرماندهي گردان توحيد به ايثارگري و جانفشاني پرداخت. هنگام پاتك دشمن مقاومت وي و گردانش آخرين اميد ایران برای حفظ جزیره مجنون بود. وقتي كه مهمات در حال اتمام بود و اميدي به رسيدن مهمات نيز نبود به ياران خود توصيه كرد تا وقتي كه تانك‌هاي دشمن به خاكريز نزديك نشوند كسي حق تيراندازي ندارد و حتي يك گلوله هم نبايد هدر شود. وقتي كه دشمن در تيررس قرار گرفت ،دستور تيراندازي داد و تمام تانکهای دشمن مورد اصابت گلوله قرار گرفت ودشمن از باز پس گیری جزایر مجنون نا امید شد.
در خط پدافندي عمليات «محرم»، دشمن شبانه‌روز درحال آتش ‌باري بود و تعداد زيادي از بچه‌ها كشته و زخمي شدند، شهي«د نوروزي» تدبيري انديشيد و شبانه دو تيم از برادران رزمنده را سازماندهي كرد و به عمق مقر دشمن براي شناسايي فرستاد. آنان خطوط و توپ‌خانه‌هاي دشمن را شناسايي كردند و تعداد زيادي از كمينهاي دشمن را از بين بردند. دشمن فرصت دفاع نداشت. نيروهاي آموزش ديده در گروه‌هاي مختلف آمادگي خود را به فرمانده اعلام داشتند و با صبر و شجاعت در مقابل سختي‌ها ايستادگي كردند. در شب عمليات خيبر، وقتي كه فرماندهان ارشد ایران دستور عقب‌نشيني از بخشی از منطقه عملیاتی را دادند؛ا و با هوشياري تمام و با قطع ارتباط بي‌سيم دشمن را فريب داد و توانست خط را تثبيت كند.
يكي از همرزمان گفت: قبل از عمليات خيبر من و شهيد شاهمرادي، درمیان رزمندگان بودیم. بچه‌ها احساس عجيبي داشتند، به همديگر مژده مي‌دادند و مي گفتند كاكانوروز(نامی که شهید نوروزی درمیان رزمندگان به آن معروف بود) آمده است. سردار از مرخصي برگشته بود. آمدن سردار و حضور او در عمليات بسيار مهم بود . سردار آمد و پيش بچه‌ها نشست. صحبت‌هاي شيرين و دلنشيني براي بچه‌ها كرد. اول صحبتهايش در حالي كه چشمانش پر از اشك بود، فرمود: فرمانده شما آقا امام حسين(ع) است. فرمانده شما آقا امام زمان(عج) است. من مثل شما يك بسيجي‌ام . تمام نيروهاي گردان گريه كردند و اشك ريختند.شما براي نبرد با دشمن آماده مي‌شويد. خودتان را آماده كنيد. از لحاظ تقوا و معنويت، قدرت تسلط بر نفس داشته باشيد. در موقع رويارويي با دشمن دستتان نلرزد، انگشت روي ماشه بگذاريد و دشمن را زمين‌گير كنيد.
يكي از همرزمان شهيد مي‌گويد: «حفظ جزاير مجنون براي ما بسيار اهميت داشت؛ حفظ قسمتي از جزيره به دو گردان از تيپ قمر بني‌هاشم (ع) سپرده شده بود و فرماندهي يكي از دو گردان به عهده سردار نوروزي بود. اين گردان ، نقش اساسي و تعيين كننده‌اي در حفظ جزاير و سركوبي ضد حملات جنون‌آميز دشمن داشت. اسفند ماه سال 1362 گردان توحيد در خط پدافندي مستقر بود و دو گروهان از سه گروهان براي احتياط ، چند كيلومتر عقب‌تر مستقر بود. آتش دشمن سنگين وسنگین ‌تر مي‌شد. بنده با توجه به وضعيتي كه داشتیم، خيلي نگران بودم و آرامش نداشتم . به سنگر فرماندهي رفتم و نزد شهيد نوروزي كه خيلي با هم مأنوس بوديم نشستم. آن بزرگوار چنان با وقار و آرامش در سنگر نشسته بود و دانه‌هاي تسبیح را مي‌گرداند كه گويي در محراب مسجد نشسته است . اما آگاه بود كه به زودي تانك‌هاي دشمن به سوي ما حركت خواهند كرد و حماسه‌ي برادران رزمنده آغاز خواهد شد. ناگهان صداي بي‌سيم بلند شد و فرماندهي تيپ اعلام نمود وضعیت 103 است. بنده از وي سؤال كردم يعني چه؟ شهید نوروزی گفت: يعني دشمن مي‌خواهد پاتك بزند. به ايشان گفتم اگر ممكن است با فرماندهي تماس بگير تا اجازه دهند ما چند گروه شويم و از نقاط مختلف به دشمن حمله‌ كنيم تا سازمان دشمن به هم ریزد و فرصتي جهت ترميم نقاط ضعف خود به دست آوريم. با همان خونسردي فرمودند، چيزي نيست به خدا توكل كنيد و نگران نباشيد!! گفتم: وضعيت مناسبي نداريم، خاكريز ما استحكام چنداني ندارد. در مقابل آتش دشمن چيزي از آن باقي نخواهد ماند و در مقابل ما هم چيزي نداريم كه از خود دفاع كنيم . نيروها نيز در مقابل دشمن تاب مقاومت ندارند و حاصل جانبازي برادران و عمليات به باد خواهد رفت. او گفت شما خاطرتان آسوده باشد، خدا با ماست. ساعت 30/1 بامداد بود و تمام برادران به جز نگهبانان خواب بودند. گفتم لااقل اجازه بده برادران را بيدار كنم. فرمود چكارشان داريد؟ بگذاريد استراحت كنند.دوباره و در حالي كه اضطرابم بيشتر شده بود خدمت ايشان برگشتم و پيشنهادم را تكرار كردم . باز هم با خونسردي كامل و اطمينان قلبي او مواجه شدم. رفتم و بدون اجازه ايشان برادران تيربارچي را بيدار كردم و نسبت به موقعيت توجيه كردم .اما تاكتيك‌هاي سنجيده ايشان و جابجايي به موقع؛ نيروها را از ضربات آتش دشمن حفظ كرد.او دشمن را فريب داد كه ديگر هيچ رزمنده‌اي زنده نمانده است و آنان به سهولت مي‌توانند مواضع را فتح نمايند. بدون عكس‌العمل اجازه دادند دشمن به خاكريز ما نزديك شود و با فرماندهي ايشان دشمن را زير رگبار گلوله و نارنجك و آر.‌پي‌. چي قرار داديم. دشمن آن چنان مات و مبهوت شد كه حتي تانك‌هايشان به هم برخورد كردند ومجبوربه عقب نشینی وشکست شد. شجاعت وي زبانزد عام و خاص بود .هر چه تير به طرفش مي‌آمد يا انفجاري در كنارش رخ مي‌داد ،احساس هراس نداشت و اين امر باعث بالا بردن روحيه جنگجويي در گردان می شد. در اين عمليات يك دسته از نيروهاي تحت امر خود را به كمك گردان سلمان كه در جناح راست بود، فرستاد و آنجا را نيز با فداكاري حفظ نمود. در حالي كه گروهان سوم را به خاطر آتش شديد دشمن نتوانسته بود به ياري بطلبد و اين گونه با حماسه آفريني هاي نيروهاي گردان توحيد و فرماندهي اين سردار شهيد، حماسه مجنون خلق شد . اما افسوس که این شهید بزرگوار در این عملیات وبراثر استنشاق گازهای شیمیایی دشمن به شهادت رسید وایران بزرگ را از داشتن سرداری دلاور محروم کرد .
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

خبرهای مارا در پیام رسان های زیر دنبال کنید

تاريخ:

پنجشنبه ۵ دی ۱۳۹۸

ساعت:

۲۰:۴۰:۱۸

26 Dec 2019