۰
plusresetminus
تاریخ انتشارجمعه ۱۸ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۷:۱۸
کد مطلب : ۳۳۹۷۳
باز آوري زلزله تلخ اردل از زبان دکتر وحيد خليلي اردلي

چهل سال پيش؛بهاري با شکوفه‌هاي داغدار!

مردم اردل و ناغان در چهارمحال و بختياري، هيچ‌گاه بهار هزاروسيصدوپنجاه‌وشش را فراموش نمي‌کنند. هنوز هفده برگ از کتاب قشنگ روزهاي فروردين‌ماه، ورق نخورده بود که دست نامهربان زلزله، به‌جاي بهاري دل‌انگيز، خزاني مرگ‌بار را برايشان رقم زد و از شاخه‌هاي درخت‌ها، شکوفه‌هاي اشک و جدايي روياند.
چهل سال پيش؛بهاري با شکوفه‌هاي داغدار!
به گزارش جهانبین نیوز به نقل از هفت چشمه، وحيد خليلي اردلي، نويسنده، پژوهشگر و وبلاگ نويس استان چهار محال و بختياري و از نخبگان شهرستان اردل در ياداشتي در خصوص زلزله اردل -ناغان نوشت:مردم اردل و ناغان در چهارمحال و بختياري، هيچ‌گاه بهار هزاروسيصدوپنجاه‌وشش را فراموش نمي‌کنند. هنوز هفده برگ از کتاب قشنگ روزهاي فروردين‌ماه، ورق نخورده بود که دست نامهربان زلزله، به‌جاي بهاري دل‌انگيز، خزاني مرگ‌بار را برايشان رقم زد و از شاخه‌هاي درخت‌ها، شکوفه‌هاي اشک و جدايي روياند.

حدود ساعت سه بعد از ظهر بود. باران بهاري مثل دم اسب فرود مي‌آمد و با دانه‌هاي درشت خود، اردل را زير سلطه گرفته بود؛ سبزه‌ها و دشت‌ها و خانه‌ها تسليم رگبار دمادم باران شده بودند و مردهاي سختکوش آبادي، از کار و کشاورزي دست کشيدند و به خانه‌ها بازگشتند. پدر هم به خانه آمد. مادر، تنور گرمي را در انتهاي ايوان بزرگ خانه برپاکرده بود و نان مي‌پخت. ناگهان خانه تکان خورد، زلزله... زلزله...
بيچاره مادرم؛ اگر به سمت من نمي‌آمد گرفتار آوار نمي‌شد. دست‌هاي مادر پناهم شده بودند و سنگيني آوار، بيشتر، روي بدن او فشار مي‌آورد...

چند ساعت بعد...
صداي جيغ زن‌ها و فرياد مردهاي همسايه به گوش مي‌رسيد، با پاسخ مادرم، به سمت ما آمدند، وقتي تلاش مي‌کردند تا ما را از زير آوار بيرون بياورند، داجان (مادر)، با صدايي دردمند؛ اما رسا، مي‌گفت: پسرم، پسرم کنار من است؛ اول او را نجات دهيد و هنگامي که نجاتمان دادند، همه چيز عوض شده بود، همه چيز...
پايم درد مي‌کرد، بانوي مهربان همسايه، مرا در حياط بي‌ديوارِ خانه مي‌گرداند. درست يادم هست، به چشمان بستۀ پدر نگاه مي‌کردم و گريه مي‌کردم؛ پدرم براي هميشه چشمان مهربانش را بست...! پدر که مي‌رود، هيچگاه جاي خالي‌اش را فراموش نمي‌کني... هيچگاه ... .

از آسمان باران مي‌باريد و از زمين، ناله و اشک. صداي واي واي و تکاپوي مردم آبادي براي نجات زيرآوارمانده‌ها، تنها صداي حاکم بر کوچه‌هاي درد بود... خيلي‌ها گرفتار آوار شده بودند، هم در اردل، هم در ناغان... .

انتهاي پيام/۵۷۰ه
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

خبرهای مارا در پیام رسان های زیر دنبال کنید

تاريخ:

سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۸

ساعت:

۰۴:۳۱:۲۰

7 Jan 2020