۰
plusresetminus
تاریخ انتشاريکشنبه ۴ مهر ۱۳۹۵ - ۱۰:۰۹
کد مطلب : ۳۰۷۵۹

شوخ طبعي هاي شهداي بروجن در دوران دفاع مقدس

بخشي از خاطرات طنز و شوخ طبعي هاي شهداي بروجن در دوران دفاع مقدس است.
شوخ طبعي هاي شهداي بروجن در دوران دفاع مقدس
به گزارش جهانبین نیوز، پايگاه خبري تحليلي کلار، به بهانه هفته دفاع مقدس بخشي از خاطرات طنز و شوخ طبعي هاي شهداي بروجن در جبهه را در ادامه منتشر مي کند.

شهيد شاهمرادي از هر وسيله اي براي تقويت روحيه جبهه ها استفاده مي کرد از آنجا که خيلي شوخ طبع بود يک روز به من گفت فلاني برو يک چند تا پفک بخر براي من بياور من خيلي به پفک علاقه دارم.

توي منطقه بوديم عراقي ها خمپاره مي ريختند روي سر ما شهيد شاهمرادي پريد توي سنگر و از دريچه سنگر مشتش را گره کرد و داد زد جنگ جنگ تا پيروزي يکي از بچه ها به شوخي گفت شاهمراد اگر مردي بيا بيرون و به شاهمراد گفت من در همين جا هم پدر صدام را در آورده ام و در مي آورم.

شهيد شاهمرادي شوخي هاي مختلفي مي کرد يک بار من وشهيدعلي رضا سلطاني وشاهمراد ما با ماشين رفتيم خرمشهر در برگشتن شاهمراد ماشين را برداشت و آرام آرام حرکت کرد و ما هم پشت سر او رفتيم تا يک قسمتي که جلو آمديم شاهمراد گازش را چسبيد و به سرعت رفت طرف مقر و ما هم از سر راه خرمشهر تا مقرمان پياده آمديم.

شهيدعبدالعظيم خليل زاده خيلي کم سن وسال بود و شيطنت زياد مي کرد به خاطر همين وقتي بچه ها به اهواز مي رفتند از آنجا سوتکهاي پهني با تصوير پسر شجاع که تازه به بازار آمده بود يا پفک نمکي براي او به شوخي سوغاتي مي آوردند.
 
شهيد سعادت الله جباري آدم خيلي شوخي و در مين تلاشگري بود او عادت داشت براي درست کردن چايي خرج آرپي جي و مين را مثل کالباس مي گذاشت زير کتري وآب سريعاً به جوش مي آمد يا براي کباب کردن نفت روي لوله مي ريخت همين طور که نفت روي لوله داشت مي سوخت شهيد مشغول کباب کردن مي شد.

شهيد مرتضي اسماعيل زاده اهل شوخي بود گاهي در شوخي هايش از اصطلاح تخريب که خودش عضو آن بود استفاده مي کرد مرتضي مي گفت مي روم پل صراط را منفجر مي کنم و به هر زحمتي است اگر مي خواهند من را راه ندهند يک چاشني مي برم و اگر راهم ندهند پل را منفجر مي کنم و جلوي بهشت را مين کاري مي کنم.

شهيد مرتضي اسماعيل زاده دوست داشت هميشه کار را براي خدا انجام بدهد و هر بار که مي خواستند با او مصاحبه کنند به هر صورتي بود از زير مصاحبه شانه خالي مي کرد حتي يک بار وقتي دو تا خبر نگار که از تهران آمده بودند و مي خواستند براي صدا و سيما گزارش تهيه کنند به واحد تخريب آمدندبچه ها هم مرتضي را براي مصاحبه معرفي مي کردند آنها مقدمات کار را فراهم ساختند شهيد اسماعيل زاده اول خيلي متين و رسمي با آنها صحبت کرد و کم کم به جاده خاکي زد و با شوخي و طنزپراني مصاحبه را نيمه تمام رها کرد و هم خبر نگاران را سر کار گذاشت و هم به آنها فهماند که مصاحبه بي مصاحبه.

شهيد محمد رضا حبيبي اهل شوخي بود يک بار افتاده بود توي رودخانه داشت غرق مي شد وقتي او را نجات دادند گفت خدايا شکر خوب شد غرق نشدم والا مرا به عنوان شهيد مي بردند بروجن، ننه ام مي گفت اين که تير نخورده اين چه شهيدي است.

شهيد عبدالله احمدي مريض شده بود رفته پيش دکتر به او گفته بود که بايد مايعات زياد بخوري توي مقر وقتي اين قضيه را فهميدند هر وقت مايعات مي رسيد همه داد مي زدند عبدالله مايعات و کم کم اين اسم روي او ماند.
شهيد بهرام شفيعي با وجود کم سن و سالي اما شيطنت و شوخي خاصي داشت وقتي که داشت مي رفت جبهه يک قلوه سنگ با خودش برد گفت آنجا به درد مي خورد.
 
شهيد حسن اسماعيلي که توي موتوري سپاه کار مي کرد آدم بي سواد اما با صفايي بود که يک بار توي ماه رمضان شربت آب ليمو درست کرده بود و مي گفت موتوري مکتبي است بياييد شربت بخوريد و بچه ها هم به شربت او رحم نمي کردند.
وقتي که يک گروهان نود نفره از بروجن رفتيم شب ها و عصر ها روي پشت بام مي نشستيم و آجيل و گز مي خورديم يک بار شهيد يعقوب شجاعي که اهل شوخي بود گفت حساب کنيد نودتا شهيد بيارند توي بروجن چه مي شود چند روز بعد يک گروهان نود نفره ديگر به ما ملحق شد شهيد يعقوب دوباره گفت خوب شد حالا حساب کنيد اگر ۱۸۰ نفر شهيد شوند بروجن جا کم مي آورد.

توي منطقه بوديم دوتا لشکر را هواپيما هاي عراق بمباران کردند که لشکر ما يکي از دو لشکر بود يک روحاني بود که توي آن وضعيت که خيلي ها شهيد و زخمي شده بودند و روحيه ها به هم ريخته بود همه را دور خودش جمع کرد بچه ها بياييد ببينيد من يک ماشين گيرم آمد يکي پرسيد چطوري حاج آقا گفت شايد داداش من شهيدشده باشد و من صاحب يک ماشين شده باشم يکي از بچه هاي گردان که برادرش توي آن لشکر بود گفت حاج آقا حالاکه مي روي ببين من هم صاحب ماشين شدم با اين ترفند و شوخي حاج آقا دوباره روحيه ها شاداب شد.

شهيد مقنع از بچه هاي بااخلاص و با صفاي تيران و کروند بود و خصوصيت ويژه اي داشت اين بود که اگر سنگري را درست مي کردند ولي سنگر به دلايلي بر پا نمي شد يا خراب مي شد کافي بود شهيد مقنع بيايد به آن پا بزند بعد از آن سنگر مستحکم و پا بر جا مي شد.

بچه ها به شوخي به محسن برجيان مي گفتند که تو با هر کس عکس بگيري شهيد مي شود و واقعاً هم همين طور بود و چند وقت بعد هم خودش به کاروان شهدا پيوست.

انتهاي پيام1026ج /۵۴۰ ک
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

خبرهای مارا در پیام رسان های زیر دنبال کنید

تاريخ:

جمعه ۶ دی ۱۳۹۸

ساعت:

۱۶:۲۷:۵۱

27 Dec 2019